گنجور

 
وحشی بافقی

ای مدعی از طعن تو ما را چه ملالست

با رد و قبول تو چه نقص و چه کمالست

گیرم که جهان آتش سوزنده بگیرد

بی آب شود جوهر یاقوت محالست

اینجا سر بازارچهٔ لعل فروشیست

مگشا سر صندوق که پر سنگ و سفالست

مارا به هما دعوی پرواز بلند است

باری تو چه مرغی و کدامت پر و بالست

با بلبل خوش لهجهٔ این باغ چه لافد

سوسن به زبان آوری خویش که لالست

خوش باشد اگر هست کسی را سر پیکار

ناورد گه ما سر میدان خیالست

خاموش نشین وحشی اگر صاحب حالی

کاینها که تو گفتی و شنیدی همه قالست

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
شمارهٔ ۶۵ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
عین‌القضات همدانی

ای عشق دریغا که بیان از تو مُحالست

حظ تو ز خود باشد و حظ از تومُحالست

انس تو بابرو و بآن زلف سیاهت

قوت تو ز خدست و حیوة تو ز خالست

اسم تو شریعت است و عین تو گناهست

[...]

خواجوی کرمانی

ابروی تو طاق است که پیوسته هلالست

ز آنرو که هلال ار نشود بدر محالست

بر روی تو خال حبشی هر که ببیند

گوید که مگر خازن فردوس بلالست

پیوسته هلالست ترا حاجب خورشید

[...]

جهان ملک خاتون

کارم بشد از دست ندانم که چه حالست

باری دلم از هجر تو در عین ملالست

گفتم که شبی زلف تو گیرم خردم گفت

باز این چه پریشانی و سودای محالست

تا دامن وصل از من دلخسته کشیدی

[...]

آشفتهٔ شیرازی

ای ترک گر آزردن دلهات خیالست

آزردن عشاق زتیغ تو محالست

عشاق حیات ابد از تیغ تو دیدند

بس کشتن این طایفه ایدوست محالست

گر قصد بود قتل منت روی بگردان

[...]

قاآنی

بالای تو سروست نه یک باغ نهالست

ابروی تو طاقست نه یک جفت هلالست

زلف تو شبست آن نه شبستان فراقست

روی تو گلست آن نه گلستان وصالست

یک زوج غزالست دو چشم تو نه حاشا

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه