ای مدعی از طعن تو ما را چه ملالست
با رد و قبول تو چه نقص و چه کمالست
گیرم که جهان آتش سوزنده بگیرد
بی آب شود جوهر یاقوت محالست
اینجا سر بازارچهٔ لعل فروشیست
مگشا سر صندوق که پر سنگ و سفالست
مارا به هما دعوی پرواز بلند است
باری تو چه مرغی و کدامت پر و بالست
با بلبل خوش لهجهٔ این باغ چه لافد
سوسن به زبان آوری خویش که لالست
خوش باشد اگر هست کسی را سر پیکار
ناورد گه ما سر میدان خیالست
خاموش نشین وحشی اگر صاحب حالی
کاینها که تو گفتی و شنیدی همه قالست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به تمسخر افرادی میپردازد که خود را صاحب نظر میپندارند و به انتقاد از دیگران مشغولند. او بیان میکند که انتقادات چنین افرادی بیاساس است و قدرت واقعی در درک عمیق از زندگی و هنر نهفته است. شاعر به این نکته اشاره دارد که حتی اگر دنیا در آتش بسوزد، ارزشهای واقعی مانند جوهر یاقوت از بین نمیروند. او همچنین به لافزنی و دروغگویی اشاره میکند و میگوید که در این بازار، بیشتر زرق و برقهای بیاساس وجود دارد. در نهایت، او به خاموشی و تأمل دعوت میکند و میگوید آنچه که شنیدهاید بیشتر به حرف و سخن، نه به حقیقت مربوط میشود.
هوش مصنوعی: ای مدعی، از اذیتها و سرزنشهای تو ما هیچ دلخواستگی نداریم؛ زیرا نه تأیید تو برای ما نقصی به همراه دارد و نه رد کردنت موجب کمال ما میشود.
هوش مصنوعی: فرض کنیم که دنیا به آتش بیفتد و آب قطع شود، اما هنوز هم ممکن نیست که جوهر یاقوت از بین برود.
هوش مصنوعی: در اینجا در بازارچهای که لوازم قیمتی و زیبا فروخته میشود، نیازی نیست در صندوق را باز کنی چون پر از سنگ و سفالهای بیارزش است.
هوش مصنوعی: ما ادعای پرواز و بلندپروازی داریم، اما تو چه نوع پرندهای هستی و کدام پر و بال داری؟
هوش مصنوعی: در این باغ، بلبل با صدای دلنشینش چه افتخاری به سوسن میدهد، در حالی که خود او نمیتواند حرفی بزند.
هوش مصنوعی: اگر کسی در میدان نبرد حضور دارد، خوشحال است؛ اما ما در اینجا فقط در دنیای خیال و تصور هستیم.
هوش مصنوعی: اگر در خود حال و هوایی داری، بهتر است که ساکت بمانی و چیزی نگوئی؛ زیرا همه آنچه که تو گفتهای و شنیدهای، صرفاً سخنانی بیاساس و بیمعنی است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
ای عشق دریغا که بیان از تو مُحالست
حظ تو ز خود باشد و حظ از تومُحالست
انس تو بابرو و بآن زلف سیاهت
قوت تو ز خدست و حیوة تو ز خالست
اسم تو شریعت است و عین تو گناهست
[...]
ابروی تو طاق است که پیوسته هلالست
ز آنرو که هلال ار نشود بدر محالست
بر روی تو خال حبشی هر که ببیند
گوید که مگر خازن فردوس بلالست
پیوسته هلالست ترا حاجب خورشید
[...]
کارم بشد از دست ندانم که چه حالست
باری دلم از هجر تو در عین ملالست
گفتم که شبی زلف تو گیرم خردم گفت
باز این چه پریشانی و سودای محالست
تا دامن وصل از من دلخسته کشیدی
[...]
ای ترک گر آزردن دلهات خیالست
آزردن عشاق زتیغ تو محالست
عشاق حیات ابد از تیغ تو دیدند
بس کشتن این طایفه ایدوست محالست
گر قصد بود قتل منت روی بگردان
[...]
بالای تو سروست نه یک باغ نهالست
ابروی تو طاقست نه یک جفت هلالست
زلف تو شبست آن نه شبستان فراقست
روی تو گلست آن نه گلستان وصالست
یک زوج غزالست دو چشم تو نه حاشا
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۲ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.