مشنو که مرا با لب لعلت هوسی نیست
کاندر شکرستان شکری بی مگسی نیست
کس نیست که در دل غم عشق تو ندارد
کانرا که غم عشق کسی نیست کسی نیست
باز آی که با هم نفسی خوش بنشینیم
کز عمر کنون حاصل ما جز نفسی نیست
تنها نه مرا با رخ و زلفت هوسی هست
کامروز کسی نیست که صاحب هوسی نیست
شب نیست که فریاد بگردون نرسانم
لیکن چه توان کرد که فریادرسی نیست
بر طرف چمن ناله اش آن سوز ندارد
هر بلبل دلسوخته کاندر قفسی نیست
از قافله ی عشق بجز ناله ی خواجو
در وادی هجران تو بانگ جرسی نیست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر بیانگر احساسات عمیق و غمانگیز شاعر در رابطه با عشق و جدایی است. شاعر میگوید که هیچ تمایلی به زیبایی معشوق ندارد زیرا هیچ شکر و خوشی بدون عشق واقعی وجود ندارد. او تأکید میکند که همه مردم در دل خود غم عشق دارند و هیچکس از این غم بیبهره نیست. در ادامه، شاعر به حس تنهایی و عدم وجود کسی برای تسکین دردش اشاره میکند و میگوید که هرچند فریادش به آسمان میرود، اما کسی نیست که به او گوش دهد. همچنین، او نالههای بلبلان در چمن را بیمعنا میداند چرا که در قفس عشق، هیچکس را نمیبیند. در نهایت، شاعر در بیابان هجران، تنها صداهای ناله و غم خود را دارد و هیچ نشانهای از عشق واقعی نمیبیند.
هوش مصنوعی: به من نگو که به زیبایی لبهای تو آرزویی دارم، چون در دنیای شیرین شکر، هرگز شکری بدون مگس وجود ندارد.
هوش مصنوعی: هیچ کس نیست که در دل خود غم عشق تو را حس نکند، زیرا کسی که غم عشق دیگری را داشته باشد، وجود ندارد.
هوش مصنوعی: برگرد و بیا تا با هم در آرامش بنشینیم، زیرا در حال حاضر تنها چیزی که از زندگیمان باقی مانده است، نفس نزدیکی به هم است.
هوش مصنوعی: تنها من نیستم که به زیبایی و زلف تو تمایل دارم، امروز هیچکس نیست که آرزویی نداشته باشد.
هوش مصنوعی: در تاریکی شب نمیتوانم شکایت و نالهام را به آسمان برسانم، اما چه میتوان کرد که کسی برای کمک به من وجود ندارد.
هوش مصنوعی: بلبل دلشکستهای که در قفس نیست، دیگر در باغ و چمن ناله نمیزند و حالتی از سوز و درد ندارد.
هوش مصنوعی: در میان مسیر عشق، جز نالههای خواجو در تنهایی و دوری از تو، صدای دیگری وجود ندارد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای جا که منم تا به خرابات بسی نیست
لیکن چه کنم محرم این راز کسی نیست
بر سر بتوان رفت به منزل گه محبوب
سهل است پیاده بروم گر فَرَسی نیست
پنداشتم اوّل که مرا خاص مرایی
[...]
فریاد همی دارم و فریاد رسی نیست
پندار درین گنبد فیروزه کسی نیست
ای باد خبر بر، بر آن یار همی دم
کز بهر خبر جز تو مرا همنفسی نیست
از هستی من جز نفسی باز نماندهست
[...]
افسوس که جز ناله مرا همنفسی نیست
فریاد که خون شد دل و فریادرسی نیست
کس نیست که گوید خبر از منزل مقصود
وز هیچ طرف نیز صدای جرسی نیست
ما را هوس توست برآنیم که در سر
[...]
دل مرده از آنم که مسیحا نفسی نیست
فریادم از آنست که فریاد رسی نیست
از خانقه ایشیخ در کس نگشایند
معلوم شد امروز که در خانه کسی نیست
ای مرغ گرفتار که دوری ز گلستان
[...]
فریاد که در عالم تحقیق کسی نیست
یک خانهٔ عنقاست که آنجا مگسی نیست
با عقل چه جوشیمکه جز وهم ندارد
از عشق چه لافیم که بیش از هوسی نیست
گر دل بتپد غیر نفس کیست رفیقش
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.