ترا که طره ی مشکین و خط نگاریست
چه غم ز چهره ی زرد و سرشک گلناریست
فغان ز مردم چشمت که خون جانم ریخت
چه مردمیست که در عین مردم آزاریست
از آن دو چشم توانای ناتوان عجبست
که خون خسته دلانش غذای بیماریست
بیا که در غم هجر تو کار دیده ی من
ز شوق لعل روان بر قدت گهرباریست
ندانیم این نفس روح بخش جان پرور
نسیم زلف تو یا بوی مشک تاتاریست
شنیده ام که ز زر کارها چو زر گردد
مرا چو زر نبود چاره و ناله و زاریست
به حضرتی که شهانرا مجال گفتن نیست
چه جای زاری سرگشتگان بازاریست
مده به دست سر زلف خواجو دل
که کار سنبل هندوی او سیه کاریست
چنین که طره ی او را شکسته می بینی
به زیر هر سر مویش هزار طرّاریست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بنال بلبل اگر با مَنَت سرِ یاریست
که ما دو عاشق زاریم و کارِ ما زاریست
در آن زمین که نسیمی وزد ز طُرِّهٔ دوست
چه جایِ دم زدنِ نافههای تاتاریست
بیار باده که رنگین کنیم جامهٔ زرق
[...]
چه شد که عشوه دگر مست خویشتنداریست
کرشمه صید فریبی نگاه پرکاریست
بلا به چین سر زلف غمزه زندانیست
اجل به سایة مژگان ناز زنهاریست
مدار ناله به مرغولههای زنجیرست
[...]
اگر چه در ره هستی هزار دشواریست
چو پر کاه پریدن ز جا سبکساریست
به پات رشته فکندست روزگار و هنوز
نه آگهی تو که این رشتهٔ گرفتاریست
بگرگ مردمی آموزی و نمیدانی
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.