خوشا کشته بر طرف میدان او
بخون غرقه در پای یکران او
خدنگی که گردد ز شستش رها
کنم دیده را جای پیکان او
بشمشیر کشتن چه حاجت که صید
حریصست بر تیر باران او
بر آنم چو شرطست در کیش ما
که قربان شوم پیش قربان او
مرا در جهان خود دلی بود و بس
کنون خون شد از درد هجران او
ره کعبه ی وصل نتوان برید
که حدّی ندارد بیابان او
گرت جوشن از زهد و تقوی بود
ز جان بگذرد تیر مژگان او
بدوران او توبه ی اهل عشق
ثباتی ندارد چو پیمان او
ز مستان او هوشمندی مجوی
که مستند از چشم مستان او
مگر او کنون دست گیرد مرا
که از دست رفتم ز دستان او
گرم چون قلم تیغ بر سر زند
نپیچم سر از خطّ فرمان او
شهیدست و غازی بفتوی عشق
چو شد کشته خواجو بمیدان او
چه حاجت که پیدا بگوید که اشک
گواهست بر درد پنهان او
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ترا بود باید نگهبان او
پدروار لرزنده بر جان او
سپهدار آمد در ایوان او
نبد آگه از مکر و دستان او
ستاره سپاه بزرگان او
شهاب است شمشیر ترکان او
رسد شرق تا غرب احسان او
به هر خانهای نعمت خوان او
زعفو ملک گوی و احسان او
دعا کن شب و روز بر جان او
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.