گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
خواجوی کرمانی

آنک جز نام نیابند نشان از دهنش

بر زبان کی گذرد نام یک همچو منش

راستی را که شنیدست بدینسان سروی

که دمد سنبل سیراب ز برگ سمنش

هر که در چین سر زلف بتان آویزد

آستین پر شود از نافه ی مشک ختنش

گرچه از مصر دهد آگهی انفاس نسیم

بوی یوسف نتوان یافت جز از پیرهنش

هر غریبی که مقیم در مه رویان شد

تا در مرگ کجا یاد بود از وطنش

کشته ی عشق چو از خاک لحد برخیزد

چو نکوتر نگری تر بود از خون کفنش

من نه آنم که به تیغ از تو بگردانم روی

شمع دلسوخته نبود غم گردن زدنش

دوش خواجو سخنی از لب لعلت می گفت

بچکید آب حیات از لب و تر شد سخنش