گنجور

 
خواجوی کرمانی

روز عیش و طرب و عید صیامست امروز

کام دل حاصل و ایام بکامست امروز

گو عروس فلکی رخ منمای از مشرق

که مرا دیدن آن ماه تمامست امروز

خون عشّاق اگر چند حلالست ولیک

عیش را جز می و معشوق حرامست امروز

صبحدم بلبل مست از چه سبب می نالد

کار او چون ز بهاران بنظامست امروز

در چمن نرگس سرمست خراب افتادست

زانک اندر قدح لاله مدامست امروز

محتسب بیهُده گو منع مکن رندانرا

کانک با شاهد و می نیست کدامست امروز

زاهدی را که نبودی ز صوامع خالی

باز در کُنج خرابات مقامست امروز

ناله ی زیر ز عشّاق بسی زار بُود

مطرب از بهر چه آهنگ تو با مست امروز

گو بگویند که در دیر مغان خواجو را

دست در گردن و لب بر لب جامست امروز