گنجور

 
خواجوی کرمانی

طمع مدار که دوری گزینم از رخ خوب

که نیست شرط محبت جدائی از محبوب

چو هست در ره مقصود قرب روحانی

چه احتیاج بارسال قاصد و مکتوب

چو اتصال حقیقی بود میان دو دوست

کجا ز یوسف مصری جدا بود یعقوب

توقعست که از عاشقان بیدل و دین

نظر دریغ ندارند مالکان قلوب

چگونه گوش توان کرد بر خردمندان

گهی که عشق شود غالب و خرد مغلوب

ز صورت تو کند نور معنوی حاصل

دل شکسته که هم سالکست و هم مجذوب

ترا بتیغ چه حاجت که قتل جانبازان

کنی بساعد سیمین و پنجه ی مخضوب

بیار جام و مکن نسبتم بزهد و ورع

که من بساغر و پیمانه گشته ام منصوب

ببخش بر من مسکین که از خداوندان

همیشه عفو شود صادر وزبنده ذنوب

دلا در ابروی خوبان نظر مکن پیوست

ز روی دوست به حاجب چرا شوی محجوب

گهی که جان بلب آرد درین طلب خواجو

کند بدیده ی طالب نگاه در مطلوب

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
وطواط

ایا ز غایت خوبی چو یوسف یعقوب

سپاه عشق تو شد غالب و دلم مغلوب

تویی بمصر نکویی امیر چون یوسف

منم بخانهٔ احزان اسیر چون یعقوب

دلم همیشه هوای ترا بود طالب

[...]

انوری

زهی نم کرمت در سخا بهارانگیز

چنانکه گشت هوای نیاز ازو محجوب

دهان لاله رخانم به خنده بازگشای

از ابر جود در آنم یکی یم مقلوب

ادیب صابر

نماز شام چو کرد آن لطیف کودک خوب

به عزم راه نشاط رکاب و رای رکوب

شبم دو شد که دو خورشید در یکی ساعت

مرا غریب بماندند و کرد رای غروب

سپهر و مهر چو او پای در رکاب نهاد

[...]

اثیر اخسیکتی

به بست شرع سلامت گذار بر سوی نوب

برست بحر شریعت ز موج هر آشوب

گشاد بهره ی وصل دو شاه یوسف چهر

در اشتیاق سبق برده هر دو از یعقوب

سلام کرد یکی را، ظفر ز روی خشوع

[...]

مجد همگر

پناه ملک جهان مقتدای روی زمین

توئی که هست ز رای تو آسمان محجوب

توئی که اختر سعد تو چون طلوع کند

زمام خویش دهد مشتری به دست غروب

توئی که هست ملاقات تو جلای عیون

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه