گنجور

 
خواجوی کرمانی

مرا وقتی نگاری خرگهی بود

که قدّش غیرت سرو سهی بود

نه از باغش مرا برگ جدایی

نه از سیبش مرا روی بهی بود

بشب روشن شدی راهم زرویش

ز مویش گرچه بیم گمرهی بود

ز چشم آهوانش خواب خرگوش

نه از مستی ز عین روبهی بود

سخن کوته کنم دور از جمالش

مراد از عمر خویشم کوتهی بود

رخم پر ناردان می شد ز خوناب

که از نارش دمی دستم تهی بود

ز مردان رهش خواجو در این راه

کسی کو جان بداد آنکس رهی بود

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
جمال‌الدین عبدالرزاق

برم امشب که آن سروسهی بود

همه شب کار دل فرماندهی بود

نه یک ساعت لب از بوسه بیاسود

نه یکدم دستم از ساغر تهی بود

نگارم بود و یک چنگی خوش زن

[...]

عطار

وزانجا کاصل فرهنگ شهی بود

دل هرمز ز مهر او تهی بود

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از عطار
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه