گنجور

 
خواجوی کرمانی

دل من زحمت جان برنتابد

که در ملکی دو سلطان برنتابد

گرش همچون سگان کو برانند

عنان از کوی جانان بر نتابد

کجا در خلوت وصلش بُود بار

کسی کو بار هجران بر نتابد

سری کز سرّ عشقش نیست خالی

یقین میدان که سامان بر نتابد

نگارا تکیه بر حسن و جوانی

مکن چندین که چندان برنتابد

دلا درباز جان در پای جانان

که عاشق زحمت جان برنتابد

چو خواجو در غمش می سوز و می ساز

که درد عشق درمان برنتابد

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode