سرّیست مرا با تو که اغیار نداند
کاسرار می عشق تو هشیار نداند
در دایرهی عشق هر آنکس که نهد پای
از شوق خطت نقطه ز پرگار نداند
گر بلبل دلسوخته بیرون رود از باغ
باز از سر مستی ره گلزار نداند
هر کس که گرفتار نگردد به کمندی
در قید غمت حال گرفتار ندارند
تا تلخی هجران نکشد خسرو پرویز
قدر لب شیرین شکر بار نداند
هر دل که نشد فتنه از آن نرگس بیمار
حال من دلخستهی بیمار نداند
چون حال دل از زلف تو پوشیده توان داشت
کان هندوی دل دزد سیه کار نداند
ای باد صبا حال من ار زانک توانی
با یار چنان گوی که اغیار نداند
خواجو که درین واقعه بیچاره فروماند
عیبش مکن ار چارهی اینکار نداند
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره عشق و احساسات عمیق آن است. شاعر میگوید که عشق او با محبوبش رازهایی دارد که هیچکس جز خودشان نمیداند. او به احساسات تلخ جدایی و عواطف دلbroken اشاره میکند و میگوید افرادی که این درد را تجربه نکردهاند، ارزش عشق را نمیفهمند. در انتها، شاعر از باد صبا میخواهد که حال او را به یار برساند و به او بگوید که هیچکس نمیتواند درد و حال دلش را درک کند. به طور کلی، شعر به تنهایی، عشق و حزن ناشی از جدایی میپردازد.
هوش مصنوعی: من را رازی با تو هست که هیچکس دیگری از آن باخبر نیست و رازهای عشق تو را کسی نمیفهمد.
هوش مصنوعی: در دایرهی عشق، هر کسی که از شوق تو قدمی بردارد، نمیتواند به خوبی درک کند که به چه خطی وارد شده است.
هوش مصنوعی: اگر بلبل دلسوخته از باغ بیرون برود، باز هم به خاطر مستی خود، راهی به گلزار نخواهد یافت.
هوش مصنوعی: هر کسی که به دام اندوه تو گرفتار نشود، حال و احوالش به درد و رنج نیفتاده است.
هوش مصنوعی: تا زمانی که تلخی جدایی را تجربه نکند، خسرو پرویز نمیتواند ارزش لبهای شیرین و شکرین را درک کند.
هوش مصنوعی: هر دلی که تحت تاثیر زیباییهای یک نرگس بیمار قرار نگرفته باشد، حال من دلbroken و غمگین را نخواهد فهمید.
هوش مصنوعی: وقتی حال و احوال قلب از زلف تو پنهان است، پس آن دلربای هندی که دزد دلهاست، نمیتواند آن را درک کند.
هوش مصنوعی: ای باد صبحگاهی، اگر میتوانی، حال من را با یارم به گونهای بگوی که دیگران نفهمند.
هوش مصنوعی: خواجو در این ماجرا ناامید و درمانده شده است، اما اگر او راه حلی برای این مشکل نمیداند، نباید به او ایراد گرفت.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای آنکه جز از شعر و غزل هیچ نخوانی
هرگز نکنی سیر دل از تُنبُل و ترفند
زیبا بود ار مرو بنازد به کسایی
چونانکه جهان جمله به استاد سمرقند
گویند نخستین سخن از نامه پازند
آنست که با مردم بد اصل مپیوند
اَلمِنهٔ لله که به اقبال خداوند
شادند چه بیگانه و چه خویش و چه پیوند
المِنهٔ لله که مرا زهرهٔ آن است
کایم گه و بیگاه بهنزدیک خداوند
المنهٔ لِلّه که هم آخر بِبَر آمد
[...]
از قصه دوشینه من تا که خداوند
آگاه شود میبسرایم سخنی چند
دوشینه مرا انده آن نامده فرزند
بربست به صد بند و فرو داشت به صد بند
تا صبح به من خیل خیالات فرستاد
[...]
لطف ملک العرش به من سایه برافکند
تا بر دل گم بوده مرا کرد خداوند
دل گفت له الحمد که بگذشتم از آن خوف
جان گفت له الفضل که وارستم ازین بند
چون کار دلم ساخته شد ساختم از خود
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.