گنجور

 
خواجوی کرمانی

در آن مجلس که جام عشق نوشتند

کجا پند خردمندان نیوشند

خداوندان دانش نیک دانند

که مدهوشان خداوند هوشند

خوشا وقتی که مستان جام نوشین

بیاد چشمه ی نوش تو نوشند

مکن قصد من مسکین که خوبان

چنین در خون مسکینان نکوشند

برون از زلف و رخسارت ندیدم

که بر مه سنبل مه پوش پوشند

هنوزت جاودان در عین سحرند

هنوزت هندوان عنبر فروشند

مگو خواجو که مرغان ضمیرم

زمستی همچو بلبل در خروشند

نگر کازادکان گر ده زبانند

چو سوسن جمله گویای خموشند

 
 
 
نظامی

تو مردم بین که چون بیرای و هوشند

که جانی را به نانی می‌فروشند

مشاهدهٔ ۳ مورد هم آهنگ دیگر از نظامی
کمال‌الدین اسماعیل

همه یا رنگ رز یا بو فروشند

که زیر سر و تنها باده نوشند

اوحدی

بر خوبان برعنایی نکوشند

که ایشان سال و مه عشوه فروشند

سلیمی جرونی

که چوپانان چو آنجا شیر دوشند

در اینجا خادمانم شیر نوشند

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه