گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
خواجوی کرمانی

ز چشم مست تو آنها که آگهی دارند

مدام معتکف آستان خمّارند

از آن بخاک درت مست می سپارم جان

که هم بکوی تو مستم بخاک بسپارند

چرا بهیچ شمارند می پرستان را

که ملک روی زمین را بهیچ نشمارند

هر آن غریب که خاطر بخوبرویان داد

غریب نبود اگر خاطرش بدست آرند

ز بیدلان که ندارند بیتو صبر و قرار

روا مدار جدائی که خود ترا دارند

چو سایه راه نشینان بپای دیوارت

اگر بفرق نپویند نقش دیوارند

ز سر برون نکنم آرزوی خاک درت

در آن زمان که مرا خاک بر سر انبارند

بکنج صومعه آنها که ساکنند امروز

چو بلبلان چمن در هوای گلزارند

ز خانه خیمه برون زن که اهل دل خواجو

شراب و دامن صحرا ز دست نگذارند

 
 
 
سعدی

نه هر چه جانورند آدمیتی دارند

بس آدمی که در این ملک نقش دیوارند

سیاه سیم زراندوده چون به بوته برند

خلاف آن به در آید که خلق پندارند

کسان به چشم تو بی‌قیمتند و کوچک قدر

[...]

جلال عضد

معاشران که مقیمان کوی خمّارند

چو بنگری ز دو عالم فراغتی دارند

غلام همّت آن عاشقان آزادم

که مُلک هر دو جهان در نظر نمی آرند

حریف خلوت دردی کشان خمّار است

[...]

اهلی شیرازی

درین زمان که حریفان شکسته بازارند

زر مرا همه از لطف حق خریدارند

اگر چه قلب زنانی که داغ ما دارند

هزار نقد ببازار کاینات آرند

بیدل دهلوی

ز بسکه منتظران چشم در ره یارند

چو نقش پا همه‌گر خفته‌اند بیدارند

ز آفتاب قیامت مگوکه اهل وفا

به یاد آن مژه در سایه‌های دیوارند

درین بساط‌ که داند چه جلوه پرده درد

[...]

فروغی بسطامی

بهل ز صورت خوبت نقاب بردارند

که با وجود تو عشاق نقش دیوارند

چگونه خواری عشق تو را به جان بکشم

که پیش روی تو گل های گلستان خوارند

با خلد خواندمان شیخ شهر و زین غافل

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه