گنجور

 
خواجوی کرمانی

چون گشت سوار آنک بهنگام سواری

جولانگه که پیکر او عالم بالاست

زد پاشنه بر استر و از جای بر انگیخت

ز انسان که ازو استرک خسته امان خاست

استر چو بتنک آمد ازو بانک بر آورد

«گفتا ز که نالیم که از ماست که بر ماست»