گنجور

 
خواجوی کرمانی

ای ز شرم روی چون ماه تو در خوی آفتاب

شمع چون پروانه از مهر رخت در سوز و تاب

ماه را با آفتاب دیده ات دیدن خطا

شمع را پروانه خواندن پیش رخسارت صواب

آفتاب از مهر ماه طلعتت در تاب و تب

شمع چون پروانه پیش عارضت در اضطراب

با وجود شمع رویت کز قمر پروانه ی ئیست

آفتاب و ماه شاید گر بماند در حجاب

ماه اگر پروانه اش نبود ز شمع طلعتت

آفتاب آسا سپر بندازد از تیر شهاب

همچو پروانه ز سوز شمع در تاب اوفتد

آفتاب از ماه عارض گر براندازی نقاب

شمع رخسار تو گر پروانه جوید از هوا

آفتاب و ماه را یعنی که افتد بر تراب

ماه اگر پروانه ی نورش دهی از شمع روی

آفتاب خاوری گو تا ابد هرگز متاب

آفتاب روی چون ماهت چو طالع شد ز شرق

شمع چون پروانه مُرد از مهر و شد جانش کباب

ز آفتاب و ماه فارغ گردد آفاق ار دهد

شمع را پروانه رای شهریار کامیاب

ماه برج کبریا و آفتاب اوج ملک

شمع عالم تاب مه پروانه ی گردون جناب

آفتاب شرق و غرب اعظم جلال داد و دین

آنک شد پروانه ی شمع جلالش ماهتاب

شمع خور پروانه شاه کامران مسعود شاه

آفتاب ماه خرگه خسرو مالک رقاب

ماه برج معدلت آن کافتاب تیغ او

شمع را سوزد چو پروانه ز فرط التهاب

آفتاب ماه جاهش می دهد گیتی لقب

شمع مه پروانه می خواند سپهرش در خطاب

ایکه شد پروانه ی رای تو شمع اختران

آفتاب و ماه باید سایبانت را طناب

چون ز شمع دولتت پروانه گیرد آفتاب

چرخ توسن را ز ماه نو کند زرین رکاب

شمع بی پروانه ی حکمت ز مجلس محترز

ماه را بی آفتاب رایت از چرخ اجتناب

گشته از پروانه ات شمع سپهری مقتبس

کرده ماه از آفتاب خاطرت نور اکتساب

کار ماه رایت از پروانه ی رایت بلند

تیغ شمع از آفتاب انتقامت در قراب

بسکه چون پروانه سوزد پیش شمع از تاب دل

آفتاب از ماه خرگه تو باشد در عذاب

ماه را گشت آفتاب احتشامت نوربخش

شمع را پروانه ی رای تو شد نایب مناب

ز آفتاب و ماه بردی در جهانبانی سبق

شمع اقبال ترا پروانه گردیدی بخواب

گر ز شمع خاطرت پروانه یابد آسمان

آفتاب و ماه را سازد زر و سیم مذاب

شمع از پروانه ی بخت تو شد مجلس فروز

آفتاب از ماه خرگاه تو شد صاحب نصاب

کمترین پروانه ی شمع جلالت در جهان

آفتاب و ماه را بینم ز روی انتساب

تا نگیرد آفتاب از ماه نور از هیچ وجه

تا نتابد شمع از پروانه روی از هیچ باب

در چنان مجلس که باشد شمع را پروانه روح

آفتاب و ماه بادت باده و جام شراب

و آفتابش شمع عشرتخانه و پروانه ماه

آنک گردد از شراب مدحتت مست و خراب

آفتاب دولتت را ماه ذرّه تا بحشر

شمع جاهت را فلک پروانه تا یوم الحساب