گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
خواجوی کرمانی

مرغ جانرا هر دو عالم آشیانی بیش نیست

حاصلم زین قرص زرین نیم نانی بیش نیست

از نعیم روضه ی رضوان غرض دانی که چیست

وصل جانان ورنه جنت بوستانی بیش نیست

گفتم از خاک درش سر بر ندارم بنده وار

باز می گویم سری بر آستانی بیش نیست

آنچنان در عالم وحدت نشان گم کرده ام

کز وجودم اینکه می بینی نشانی بیش نیست

چند گویم هر نفس کاهم ز گردون درگذشت

کاسمان از آتش آهم دخانی بیش نیست

گفتمش چشمت بمستی خون جانم ریخت گفت

گرچه خونخوارست آخر ناتوانی بیش نیست

گر بجان قانع شود در پایش افشانم روان

کانچه در دستست حالی نیم جانی بیش نیست

یک زمان خواجو حضور دوستان فرصت شمار

زانک از دور زمان فرصت زمانی بیش نیست