گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
خواجوی کرمانی

نه عهد کرده‌ای آخر که قصد ما نکنی

چرا جفا کنی و عهد را وفا نکنی؟

چو آگهی که نداریم جز لبت کامی

روا بود که ز لب کام ما روا نکنی؟

ز ما نیامده جرمی، خدا روا دارد

که کینه ورزی و اندیشه از خدا نکنی؟

منِ غریب که گشتم ز خویش بیگانه

چه حالت است که با خویشم آشنا نکنی؟

مرا چو از همه عالم نظر بجانب توست

نظر بسوی منِ خسته‌دل چرا نکنی؟

کنون که کُشتی و بر خاکِ راهم افکندی

بود که بر سر خاکم چنین رها نکنی

تو را که آگهی از حال دردمندان نیست

مُعیّن است که درد مرا دوا نکنی

اگر چنانک سر صلح و دوستی داری

چرا نیایی و با دوستان صفا نکنی؟

چو آبِ دیده ز سر بَرگذشت خواجو را

چه خیزد ار بِنِشینی و ماجرا نکنی؟