مرا به خانه ی درون، دلی بود از آن تو
ولی چه سود کان سرا نمی سزد مکان تو
چو بر لب آوری سخن شود فضای انجمن
لبالب از دُر عدن ز لعل دُر فشان تو
تو راست جسم نازنین لطیف تر ز روح و جان
عجب که آمده زمین، مکان جسم و جان تو
غبار راهت افسرم، نثار مقدمت سرم
بهشت را نمی خرم به خاک آستان تو
ز جور سیم بربتی، که مهر گشتش آیتی
نهم رخ مذلتی، به پای سالکان تو
زهی منیر مهر و مه، تو آن رفیع بارگه
که سوده فرقدان کله به پای پاسبان تو
الا علی مرتضی، چو آینه است ماسوا
که کرده است برملا، صفایشان نشان تو
چه موجدی تو بر جهان، چه علتی تو بر زمان
نه این جهان تو را جهان، نه این زمان، زمان تو
نه این زمین و آسمان، تو را مکان سزاست هان
نه این مکان و لامکان، مکان و لامکان تو
چو برگزید ایزدت، ز قبل دهر و سرمدت
بجز وجود واحدت کسی نه در جهان تو
جهان و هرچه اندر او، ز وصف و ذات و رنگ و بو
بریده هاست جوی جو، ز بحر بیکران تو
به اوجه خلوت بشر، زدت عقاب جود پر
اگرچه زاین سراست بر، بلند آشیان تو
تو مقصد و همه دگر، سوی تواند رهسپر
شد این خرابه دو در، سرای کاروان تو
نه آسمان حقیرتر ز بیضه ایش در نظر
چو بنگرد به زیر پر حقیر ماکیان تو
کسی به غیر رازدان، ز انبیای انس و جان
چه اهل سرّ، چه غیب دان نگشته رازدان تو
به محفل وجود جان، به عرش و لوح اختران
رسد جلای نورهان ز روی مهرسان تو
تو شاه لشکر قدم، تو ماه کشور کرم
شهنشهان محترم، گدای بندگان تو
شد آشکار در زمن، هزار عیسوی سخن
چو شد به خلق مقترن، روان فزا بیان تو
تو ای امیر ملک دین، چو جاکنی به پشت زین
لوای چرخ هفتمین، به دوش چاکران تو
ز مرتع سپهر دون، حمل چو سر کند برون
به آه گوید از درون، من و غم شبان تو
در آرزو بود ملک، به حسرتند نه فلک
که کاش می شدیم تک، بجای خاکیان تو
عطای توست بی مثل، سخای توست بی بدل
که شخص هستی از ازل، کمین گدای خوان تو
عدو بمیرد از حسد، که بوده ماسوا احد
هم از ازل، هم از ابد، همیشه میهمان تو
به وهم و عقل کی سزد، کسی تو را ثنا کند
که فوق عقل کل پرد، عقاب سان کمان تو
همیشه تا بود فلک، پر از عبادت ملک
مباد مقترن به شک دل ملازمان تو
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
سخت خوش است چشم تو و آن رخ گلفشان تو
دوش چه خوردهای دلا راست بگو به جان تو
فتنه گر است نام تو پرشکر است دام تو
باطرب است جام تو بانمک است نان تو
مرده اگر ببیندت فهم کند که سرخوشی
[...]
ایکه چو موی شد تنم در هوس میان تو
هیچ نمی رود برون از دل من دهان تو
از چمن تو هر کسی گل بکنار می برند
لیک بما نمی رسد نکهت بوستان تو
گر زکمان ابرویت عقل سپر بیفکند
[...]
خوش آنکه پیماید قدح، چشم جفا پیمان تو
از خویش بستاند مرا، گیرایی مژگان تو
صبر گران تمکین من، کوه است و می بازد کمر
چون بگذرد دامن کشان، سرو سبک جولان تو
نوبت خسروی زند چرخ به آشیان تو
از فلک و ملک بسی آمده پاسبان تو
بنده نقش میشود کو نکشد کمان تو
با همه کبر و سرکشی هست ز چاکران تو
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.