گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
خواجوی کرمانی

چه خوشست باده خوردن بصبوح در گلستان

که خبر دهد ز جنت دم صبح و باد بُستان

چو دل قدح بخندد ز شراب ناردانی

دل خسته چون شکیبد ز بتان نارپستان

بسحر که جان فزاید لب یار و جام باده

بنشین و کام جانرا ز لب پیاله بستان

چو نمی توان رسیدن بخدا ز خود پرستی

بخدا که در ده از می قدحی بمی پرستان

برو ای فقیه و پندم مده این زمان که مستم

تو که چشم او ندیدی چه دهی صداع مستان

که ز دست او تواند بورع خلاص جستن

که بعشوه چشم مستش بکند هزاردستان

چو سخن نگفت گفتم که چنین که هست پیدا

ز دهان او نصیبی نرسد بتنگدستان

تو جوانی و نترسی ز خدنگ آه پیران

که چو باد برشکافد سپه هزاردستان

بچمن خرام خواجو دم صبح و ناله میکن

که ببوسبان خوش آید نفس هزاردستان