چون آتش خور شعله زد از شیشه ی شفاف
در آب معقد فکن آن آتش نشّاف
گر باد صبا مشک نسیمست عجب نیست
کآهوی شب افتاد کنون نافه اش از ناف
منعم مکن ای محتسب از باده که صوفی
بی جام مصفّا نتواند که شود صاف
میخواره ی سرمست بدنیا نکند میل
دیوانه ی مدهوش ز دانش نزند لاف
صید صلحا می کند آن آهوی صیاد
خون عقلا می خورد این غمزه ی سیاف
هر دم که شود دُرج عقیقت گهر افشان
گوهر ز حیا آب شود در دل اصداف
آنکس که دل از هر دو جهان در کرمت بست
بر وی چه بود گر بگشائی در اعطاف
کام دل درویش جزین نیست که گه گاه
در وی نگرد شاه جهان از سر الطاف
آن به که زبان در کشم از وصف جمالت
زیرا که بکنهش نرسد خاطر وصاف
نقد دل مغشوش ببازار تو بردیم
گرفتند که کس قلب نیارد بر صرّاف
خواجو بملامت ز درت باز نگردد
عنقا نتواند که نشیمن نکند قاف
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای آنکه کسی مثل تو ننوشته خط نسخ
تا خامه ی قدرت رقم نون زده با کاف
از عرش خدا، روح الامین آمد و آورد
قرآن که بود معجزهٔ سید اشراف
زان عهد، هزار و صد هشتاد فزون است
[...]
بنویس یکی نامه به شاپور ذوالاکتاف
کز این عربان دست مبر نایژه مشکاف
هشدار که سلطان عرب داور انصاف
گسترده به پهنای زمین دامن الطاف
بگرفته همه دهر ز قاف اندر تا قاف
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.