گنجور

 
خواجوی کرمانی

چون کوتهست دستم از آن گیسوی دراز

زین پس من و خیالش و شبهای دیرباز

امروز در جهان بنیازست ناز ما

و او از نیاز فارغ و از ناز بی نیاز

عشاق را اگر بحرم ره نمی دهند

از ره چر برند بآوازه ی حجاز

محمود اگر چنانک مسخر کند دو کون

نبود زهر دو کون مرادش بجز ایاز

رو عشق را بچشم خرد بین که ظاهرست

در معنیش حقیقت و در صورتش مجاز

ای رود چنگ زن که چو عودم بسوختی

چون سوختی دلم نفسی با دلم بساز

در دام زلف سر زده ات مرغ جان من

همچون کبوتریست که افتد بچنگ باز

سرو سهی که هست شب و روز در قیام

چون قامتت بدید بر او فرض شد نماز

خواجو نظر ببعد مسافت مکن که نیست

راه امید بر قدم رهروان دراز

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
ازرقی هروی

ای دست منت تو بمن بنده در دراز

درگاه تو ز حادثه من بنده را جواز

درهای رنج بسته بمن بر سخای تو

بر من در سرای تو بیگاه و گاه باز

صد کس نیازمند من و من بجاه تو

[...]

وطواط

در هجر روی و لعل تو،ای لعبت طراز

بر روی زرد کرده ام از خون دل تراز

ناکامم از تو ، ور چه برآوردمت بکام

رنجورم از تو ، ور چه بپروردمت بناز

هستم ز حسرت بر چون سیم خام تو

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق

ایچرخ سفله پرور خس یاردون نواز

تا کی خطا و چند دغا راستی بباز

حمیدالدین بلخی

چرخ و زمین ز برف و ز یخ کرد برگ و ساز

در پوش پوستین که دی آمد ز در فراز

بس مومن بهشتی کز خوف رنج دی

خواهد که در میان جهنم شود دراز

هست از کمال شدت سرما در آبگیر

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از حمیدالدین بلخی
ظهیر فاریابی

ای خسروی که از تف تیغ تو در نبرد

جان عدو فتد چو دل شمع در گداز

هرجا که می روی ظفر اندر رکاب توست

در هیچ منزل از تو نخواهد فتاد باز

دیگر شکی نماند جهان را درین که هست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه