چند جانم پس زانوی عنا بنشیند
همدم درد به امّید دوا بنشیند
چون دل و دیده ام از آتش و آب است خراب
گر درآید ز درم دوست کجا بنشیند
یک دم اندر طلب دوست ز پا ننشینم
عاشق دلشده بی دوست چرا بنشیند
ای بسا فتنه که از هر طرفی برخیزد
بهر آن گوشه که آن فتنه ما بنشیند
کس چه داند که چه خیزد دل مشتاقان را
دوست هر جای که برخیزد و یا بنشیند
ای که چون بنشستی سرو به خدمت برخاست
باز اگر برخیزی سرو ز پا بنشیند
آتشی در دلم از هجر تو افروخته است
یک نفس پیش دلم بنشین تا بنشیند
روی تو قبله دلهاست مپوشان زین بیش
تا هر آن کس که ببیند به دعا بنشیند
چون جلال از پی وصلت ز سر جان برخاست
تا به کف نآرد وصل تو، کجا بنشیند
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
نشدش دل که دمی پهلوی ما بنشیند
گل هم آخر قدری پیش گیا بنشیند
جان من یاد کن آن را که به بوی چو تویی
همه شب بر گذر باد صبا بنشیند
کشی از غمزه، چه امید سلامت باشد
[...]
بنشین تا نفسی آتش ما بنشیند
ورنه دود دل ما بیتو کجا بنشیند
گر کسی گفت که چون قد تو سروی برخاست
این خیالست که در خاطر ما بنشیند
چون تو برخیزی و از ناز خرامان گردی
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.