گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
خاقانی

به تعریض گفتی که خاقانیا

چه خوش داشت نظم روان عنصری

بلی شاعری بود صاحب‌قران

ز ممدوح صاحب‌قران عنصری

ز معشوق نیکو و ممدوح نیک

غزل‌گو شد و مدح‌خوان عنصری

جز ار طرز مدح و طراز غزل

نکردی ز طبع امتحان عنصری

شناسند افاضل که چون من نبود

به مدح و غزل درفشان عنصری

که این سحر کاری که من می‌کنم

نکردی به سحر بیان عنصری

ز ده شیوه کان حیلت شاعری است

به یک شیوه شد داستان عنصری

مرا شیوهٔ خاص و تازه است و داشت

همان شیوهٔ باستان عنصری

نه تحقیق گفت و نه وعظ و نه زهد

که حرفی ندانست از آن عنصری

به دور کرم بخششی نیک دید

ز محمود کشور ستان عنصری

به ده بیت صد بدره و برده یافت

ز یک فتح هندوستان عنصری

شنیدم که از نقره زد دیگدان

ز زر ساخت آلات خوان عنصری

اگر زنده ماندی در این دور بخل

خسک ساختی دیگدان عنصری

نخوردی ز خوان‌های این مردمان

پری‌وار جز استخوان عنصری

به بوی دو نان پیش دونان شدی

زدی بوسه چون پر نان عنصری

ز تیر فلک تیغ چستی نداشت

چو من در نیام دهان عنصری

ز نی دور باش دو شاخی نداشت

چو من در سه شاخ بنان عنصری

نبوده است چون من گه نظم و نثر

بزرگ آیت و خرده دان عنصری

به نظم چو پروین و نثر چو نعش

نبود آفتاب جهان عنصری

ادیب و دبیر و مفسر نبود

نه سحبان یعرب زبان عنصری

چنانک این عروس از درم خرم است

به زر بود خرم روان عنصری

دهم مال و پس شاد باشم کنون

ستد زر و شد شادمان عنصری

به دانش بر از عرش گر رفته بود

به دولت بر از آسمان عنصری

به دانش توان عنصری شد ولیک

به دولت شدن چون توان عنصری