گنجور

 
خاقانی

با آینهٔ ضمیر مخدوم

خواهد که نفس زند نیارد

مجد الدین افتخار اسلام

که اسلام بدو تفاخر آرد

بحری است نهنگ سار کلکش

کالا گهر از دهن نبارد

در ظلمت حال خاطر اندوه

با نور خیال او گسارد

پر کحل جواهر آیدش چشم

چون بر خط او نظر گمارد

دل یاد کند فضایل او

چندان که به دست چپ شمارد

بر یاد محقق مهینه

انگشت کهینه بسته دارد

آخر چه حساب گیرد انگشت

کورا ز میان فرو گذارد

 
 
 
مسعود سعد سلمان

آدینه مزاج زهره دارد

چون آمد لهو و شادی آرد

ای زهره جمال باده درده

کامروزم باده به گوارد

بر یاد خدایگان عالم

[...]

خاقانی

خاقانی را مپرس کز غم

ایام چگونه می‌گذارد

وامی که ازین دو رنگ برداشت

از کیسهٔ عمر می‌گذارد

جوجو ستد آنچه دادش ایام

[...]

مولانا

بیچاره کسی که می ندارد

غوره به سلف همی‌فشارد

بیچاره زمین که شوره باشد

وین ابر کرم بر او نبارد

باری دل من صبوح مستست

[...]

سعدی

آن را که تو دست پیش داری

کس تیغ بلا زدن نیارد

ما را که تو بی‌گنه بکشتی

کس نیست که دست پیش دارد

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از سعدی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه