گنجور

 
خاقانی

اندرآ ای جان که در پای تو جان خواهم فشاند

دستیاری کن که دستی بر جهان خواهم فشاند

پای خاکی کن در آکز چشم خونین هر نفس

گوهر اندر خاک پایت رایگان خواهم فشاند

گر چو چنگم دربر آیی زلف در دامن کشان

از مژه یک دامنت لعل روان خواهم فشاند

چهرهٔ من جام و چشم من صراحی کن که من

چون صراحی بر سر جام تو جان خواهم فشاند

رخ ترش داری که خوبم شکر شیرین کنی

چون ترش باشی به تو شیرین روان خواهم فشاند

بس کن از سرکه فشاندن زان لب میگون که من

دل بر آن میگون لب سرکه فشان خواهم فشاند

دوستان خواهند کز عشق تو دامن درکشم

من برآنم کاستین بر دوستان خواهم فشاند

بر سر خاک اوفتان خیزان ز جور آسمان

از تظلم خاک هم بر آسمان خواهم فشاند

اهل گفتم هست چون دیدم که خاقانی نیافت

عذر خواهان خاک توبه بر دهان خواهم فشاند

 
 
 
سلمان ساوجی

لاابالی وار، دستی بر جهان خواهم فشاند

هرچه دامن گیردم دامن، بر آن خواهم فشاند

دامن آخر زمان دارد غبار حادثه

آستین بر دامن آخر زمان خواهم فشاند

از سر صدق و صفا، چون صبح خواهم زد نفس

[...]

جلال عضد

باز در سودای او امروز جان خواهم فشاند

آستین شوق بر هر دو جهان خواهم فشاند

گر بگیرد دست من در پاش سر خواهم فکند

ور بخواهد جان من بر وی روان خواهم فشاند

مهر رویش را دفین در کان دل خواهم نهاد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه