گنجور

 
جلال عضد

باز در سودای او امروز جان خواهم فشاند

آستین شوق بر هر دو جهان خواهم فشاند

گر بگیرد دست من در پاش سر خواهم فکند

ور بخواهد جان من بر وی روان خواهم فشاند

مهر رویش را دفین در کان دل خواهم نهاد

تخم عشقش در خراب آباد جان خواهم فشاند

هست چیزی در خور رویش که آن را نام نیست

چشم بد را جان سپندآسا بر آن خواهم فشاند

تا برآید نام ما از عاشقی در هر زمین

دانه های اشک خود بر هر کران خواهم فشاند

ز آتش هجران چو بر یاد آید امّید وصال

بس که آب دیده در این خاکدان خواهم فشاند

صبحدم همچون جلال از تاب مهر روی او

آتش آه از زمین بر آسمان خواهم فشاند

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode