تا دل من دل به قناعت نهاد
ملک جهان را به جهان بازداد
دفتر آز از بر من برگرفت
مصحف عزلت عوض آن نهاد
خسرو خرسندی من در ربود
تاج کیانی ز سر کیقباد
نیز فریبم ندهد طمع و جمع
نیز حجابم نشود بود و باد
تا چه کند مرد خردمند، آز
تا چه کند باشهٔ چالاک، باد
این همه هست و سبکی عمر من
رفت و مرا تجربهها اوفتاد
کافرم ار ز آدمیان دیدهام
هیچ کسی مردم و مردم نهاد
این نکت از خاطر خاقانی است
شو گهری دان که ز خورشید زاد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره قناعت و رضایت از زندگی است. شاعر میگوید وقتی دلش به قناعت راضی شد، حاکمیت جهان را رها کرد و به زندگی سادهتری روی آورد. او تمایل به جمعآوری مال و ثروت را کنار گذاشته و به عزلت و آرامش درون دست یافته است. همچنین، شاعر به تجربیات زندگی اشاره کرده و به این نکته میپردازد که در میان انسانها، کمتر کسی را پیدا کرده که حقیقتاً انسان باشد. در نهایت، شاعر به عمق افکار و احساسات خود میبالد و از گردنبند تجربههای زندگیاش به عنوان گوهری که از خورشید زاده شده، یاد میکند.
هوش مصنوعی: وقتی دل من از خواست و آرزوهای زیاد صرفنظر کرد و به رضایت قانع شد، همه چیزهای دنیوی را پشت سر گذاشتم.
هوش مصنوعی: کتاب آز و خودخواهی از من دور شد و به جای آن، کتابی از تنهایی و جدایی به من عطا کرد.
هوش مصنوعی: خسرو خوشحال من در حالی که از سر کیقباد تاج کیانی را ربود، به سلطنت خود افتخار میکند.
هوش مصنوعی: طمع و جمع نمیتوانند مرا فریب دهند و حجاب یا مانع برای من نخواهند شد.
هوش مصنوعی: مرد با عقل و دانش در مواجهه با آزمایشها و چالشها چگونه عمل میکند؟ مثل گرگ چالاک که زیر فشار بادهای سخت چه واکنشی نشان میدهد.
هوش مصنوعی: زندگی پر از تجربیات است و من در همین مدت کوتاه عمری که دارم، چیزهای زیادی را یاد گرفتم و تجربه کردم.
هوش مصنوعی: من اگر کافر هستم، به خاطر این است که از آدمها هیچ کس را ندیدهام که واقعا انسان و باکرامت باشد.
هوش مصنوعی: این نکته را از خاقانی به خاطر بسپار که مانند جواهر زاده شدهای، چون خورشید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
خسرو می خواست هم از بامداد
خلق بمی خوردن اوگشت شاد
خرمی و شادی از می بود
خرمی و شادی را داد داد
ماه درخشنده قدح پیش برد
[...]
آمده نوروز هم از بامداد
آمدنش فرخ و فرخنده باد
باز جهان خرم و خوب ایستاد
مرد زمستان و بهاران بزاد
باد خزان روی به بستان نهاد
کرد جهان باز دگرگون نهاد
شاخ خمیده چو کمان برکشید
سر ما از کنج کمین برگشاد
از چمن دهر بشد ناامید
[...]
روح مجرد شد خواجه زکی
گام چو در کوی طریقت نهاد
خواست که مطلق شود از بند غیر
دست به انصاف و سخا بر گشاد
دادهٔ هر هفت فلک بذل کرد
[...]
در طلب از پای نباید نشست
بیسبب از دست نباید فتاد
جان و دل و دیده و تن هر چهار
در گرو عشق بباید نهاد
خواهی کاین بند گشاده شود
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.