گنجور

 
خاقانی

صبح‌دم آب خضر نوش از لب جام گوهری

کز ظلمات بحر جست آینهٔ سکندری

شاهد طارم فلک رست ز دیو هفت سر

ریخت به هر دریچه‌ای آقچه زر شش سری

غالیه‌سای آسمان سود بر آتشین صدف

از پی مغز خاکیان لخلخه‌های عنبری

یوسف روز جلوه کرد از دم گرگ و می‌کند

یوسف گرگ مست ما دعوی روز پیکری

گرچه صبوح فوت شد کوش که پیش از آفتاب

زان می آفتاب‌وش یاد صبوحیان خوری

درده کیمیای جان، ز آتش جام زیبقی

طلق حلال پروران، طلق روان گوهری

طفل مشیمهٔ رزان، بکر مشاطهٔ خزان

حاملهٔ بهار از آن باد عقیم آذری

چون ز دهان بلبله در گلوی قدح چکد

عطسهٔ عنبرین دهد مغز چمانه از تری

رفت قنینه در فواق، از چه ز امتلای خون

راست چو پشت نیشتر خون چکدش معصفری

چنگی آفتاب روی از پی ارتفاع می

چنگ نهاده ربع‌وش بر بر و چهره برتری

چون نگهش کنی کند در پس چنگ رخ نهان

تا شوی از بلای او شیفتهٔ بلا دری

کرتهٔ فستقی فلک چاک زند چو فندقش

هر سر ده قواره را زهره کند به ساحری

زهره ز رشک خون دل در بن ناخن آورد

چون سر ناخنش کند با رگ چنگ نشتری

چشم سهیل و ناخنه، ناخن آفتاب و نی

کاتش و قند او دهد با نی و باد یاوری

چرخ سدابی از لبش دوش فقع گشاد و گفت

اینت نسیم مشک پاش، اینت فقاع شکری

سال نوست ساقیا، نوبر سال ماتوئی

می که دهی سه ساله ده، کو کهن و تو نوبری

گاو سفالی اندر آر آتش موسی اندر او

تا چه کنند خاکیان گاو زرین سامری

می به سفال خام نوش، اینت چمانهٔ طرب

لب به کلوخ خشک مال، اینت شمامهٔ طری

تیغ فراسیاب چه؟ خون سیاوشان کدام؟

در قدح گلین نگر، عکس گلاب عبهری

گنبد آبگینه‌گون نیست فرشته خوی و رو

سنگ بر آبگینه زن، دیو دلی کن ای پری

در قصب سه دامنی آستئی دو برفشان

پای طرب سبک بر آر ارچه ز می گران سری

هفت طواف کعبه را هفت تنان بسنده‌اند

ما و سه پنج کعبتین، داو به هفده آوری

ما که و اختیار چه، کاین شجره است آن ما

بد پسران خانه کن، باد سران سرسری

از پس کنیت سگی چیست به شهر نام ما

درد کش ملامتی، سیم کش قلندری

لیک به دولت ملک بر ملکوت می‌رود

بهر عروس طبع ما نامزد سخنوری

خسرو کعبه آستان، ملک طراز راستین

کرده طراز آستین از ردی پیمبری

حیدر آسمان حسام، احمد مشتری نگین

رایض رای اسمان، صیقل جاه مشتری

در نفس مبارکش سفتهٔ راز احمدی

در سفن بلارکش معجز تیغ حیدری