دل من پیر تعلیم است و من طفل زبان دانش
دم تسلیم سر عشر و سر زانو دبستانش
نه هر زانو دبستان است و هر دم لوح تسلیمش
نه هر دریا صدف دار است و هر نم قطره نیسانش
سر زانو دبستانی است چون کشتی نوح آن را
که طوفان جوش درد اوست جودی گرد دامانش
خود آن کس را که روزی شد دبستان از سر زانو
نه تا کعبش بود جودی و نی تا ساق طوفانش
نه مرد این دبستان است هرگز جنبشی در وی
بهر دم چار طوفان نیست در بنیاد ارکانش
دبستان از سر زانوست خاص آن شیر مردی را
که چون سگ در پس زانو نشاند شیر مردانش
کسی کز روی سگجانی نشیند در پس زانو
به زانو پیش سگساران نشستن نیست امکانش
کسی کاین خضر معنی راست دامن گیر چون موسی
کف موسی و آب خضر بینی در گریبانش
همه تلقینش آیاتی که خاموشی است تاویلش
همه تعلیمش اشکالی که نادانی است برهانش
مرا بر لوح خاموشی الف، ب، ت نوشت اول
که درد سر زبان است و ز خاموشی است درمانش
نخست از من زبان بستد که طفل اندر نوآموزی
چو نایش بیزبان باید نه چون بربط زبان دانش
چو ماندم بیزبان چون نای جان در من دمید از لب
که تا چون نای سوی چشم رانم دم به فرمانش
چنان در بوتهٔ تلقین مرا بگداخت کاندر من
نه شیطان ماند و وسواسش نه آدم ماند و عصیانش
به گوش من فرو گفت آنچه گر نسخت کنم شاید
صحیفه صفحهٔ گردون و دوده جرم کیوانش
نوشتم ابجد تجرید پس چون نشرهٔ طفلان
نگاریدم به سرخ و زرد ز اشک و چهره هزمانش
چو از برکردم این ابجد که هست از نیستی سرش
ز یادم شد معمائی که هستی بود عنوانش
چو دیدم کاین دبستان راست کلی علم نادانی
هر آنچم حفظ جزوی بود شستم ز آب نسیانش
زهی تحصیل دانائی که سوی خود شدم نادان
که را استاد دانا بود چون من کرد نادانش
چو طوطی کینه بیند شناسد خود بیفتد پی
چو خود در خود شود حیران کند حیرت سخندانش
در این تعلیم شد عمر و هنوز ابجد همی خوانم
ندانم کی رقوم آموز خواهم شد به دیوانش
هنوزم عقل چون طفلان سر بازیچه میدارد
که این نارنج گون حقه به بازی کرد حیرانش
نظاره میکنم ویحک در این هنگامهٔ طفلان
که مشکین مهره آسوده است و نیلی حقه گردانش
به پایان آمد این هنگامه کاینک روز آخر شد
بود هر جا که هنگامه است شب هنگام پایانش
خرد ناایمن است از طبع ز آن حرزش کنم حیرت
چو موسی زنده در تابوت از آن دارم به زندانش
خرد بر راه طبع آید که مهد نفس موسی را
گذر بر خیل فرعون است و ناچار است ز ایشانش
هوا میخواست تا در صف بالا برتری جوید
گرفتم دست و افکندم به صف پای ماچانش
به اول نفس چون زنبور کافر داشم لیکن
به آخر یافتم چون شاه زنبوران مسلمانش
مگر میخواست تا مرتد شود نفس از سر عادت
مرا این سر چو پیدا شد بریدم سر به پنهانش
میان چار دیواری به خاکش کردم و از خون
سر گورش بیند و دم چو تلقیم کردم ایمانش
که گور کشتگان باشد به خون اندوده بیرون سو
ولیکن ز اندرون باشد به مشک آلوده رضوانش
نترسم زآنکه نباش طلیعت گور بشکافد
که مهتاب شریعت را به شب کردم نگهبانش
ز گور نفس اگر بر رست خار الحمدلله گو
برون سوخار دیدستی درون سو بین گلستانش
مرا همت چو خورشید است شاهنشاه زند آسا
که چرخش زیر ران است و سر عیساست بر رانش
بلی خود همت درویش چون خورشید میباید
که سامانش همه شاهی و او فارغ ز سامانش
سلیمانی است این همت به ملک خاص درویشی
که کوس رب هب لی میزنند از پیش میدانش
دو بت بینی جهان و جان فتاده در لگد کوبش
دو سگ بینی نیاز و آز بسته پیش دربانش
زهی خضر سکندر دل هوا تخت و خرد تاجش
زهی سرمست عاقل جان، بقا نزل و رضا خوانش
دو خازن فکر و الهامش دو حارس شرع و توفیقش
دو ذمی نفس و آمالش دو رسمی چرخ و کیهانش
نه چون چیپال هند از جور تختی کرده طاغوتش
نه چون خاقان چین از ظلم تاجی داده طقیانش
ز بهر مطبخ تسلیم هیمه تخت چیپالش
برای مرکب اخلاص نعل از تاج خاقانش
چو در میدان آزادی سواریش آرزو کردی
سر آمال بودی گوی و پای عقل چوگاتنش
دلم قصر مشبک داشت همچون خان زنبوران
برون ساده درو بام و درون نعمت فراوانش
نه خان عنکبوت آسا سرا پرده زده بیرون
درون ویرانه و برخوان مگس بینند بریانش
نه چون ماهی درون سو صفر و بیرون از درم گنجش
که بیرون چون صدف عور و درون سو از گهر کانش
برفتم پیش شاهنشاه همت تا زمین بوسم
اشارت کرد دولت را که بالا خوان و بنشانش
به خوان سلوتم بنشاند و خوان حاجت نبود آنجا
که اشکم چون نمک بود و رخ زرین نمکدانش
به دستم دوستکانی داد جام خاص خرسندی
که خاک جرعه چین شد خضر و جرعه آب حیوانش
کسی کاین نزل و منزل دید ممکن نیست تحویلش
کسی کاین نقل و مجلس یافت حاجت نیست نقلانش
مرا چون دعوت عیسی است عیدی هر زمان در دل
دلم قربان عید فقر و گنج گاو قربانش
مرا دل گفت گنج فقر داری در جهان منگر
نعیم مصر دیده کس چه باید قحط کنعانش
بن دامان شبستان کن به شرط آنکه هر روزی
بساطی سازی از رخسار و جارویی ز مژگانش
چو براند اسب عمرت را عوانان فلک سخره
چه جوئی زین علف خانه که قحط افتاد درد خانش
نیابی جو خنوری را که دوران سوخت بنگاهش
نبینی نان تنوری راکه طوفان کرد ویرانش
بدیدی جو به جو گیتی ندارد جو در این خرمن
مخر چون ترک جو گفتی به یک جو ناز دهقانش
چو صرع آمیخت با عقلی نه سر ماند نه دستارش
چو دزد آویخت بر باری نه خر ماند نه پالانش
فلک هم تنگ چشمی دان که بر خوان دفع مهمان را
ز روز و شب دو سگ بسته است خوانسالار دورانش
نترسی زین سگ ابلق که دریده است پیش از تو
بسی شیران دندان خای و پی کرده است دندانش
به چرخ گندناگون بر دو نان بینی ز یک خوشه
که یک دیگ تو را گشنیز ناید زان دو تا نانش
بدین نان ریزهها منگر که دارد شب برین سفره
که از دریوزهٔ عیسی است خشکاری در انبانش
نماز مرده کن بر حرص لیکن چون وضو سازی
که بیآبی است عالم را و در حیضند سکانش
وگر گویم تیمم کن به خاکی چون کنی کانجا
به خون کشتگان آبوده شد خاک بیابانش
نهاد تن پرستان را گل خندان گلخن دان
درون سو خبث و ناپاکی، برونسو در و مرجانش
سگان آز را عید است چون میر تو خوان سازد
تو شیری روزه میدار و مبین در سبع الوانش
نعیم پاک بستاند، چو کرد آلوده بسپارد
نه شرم از آبدست آید نه ننگ از آب دستانش
دریغا کاش دانستی که در گلخن میافزاید
ز چندین خوردن خون رزان و خون حیوانش
بگو با میر کاندر پوست سگ داری و هم جیفه
سگ از بیرون در گردد تو هم کاسه مگردانش
کشف در پوست میرد لیک افعی پوست بگذارد
تو کم ز افعی نهای در پوست چون ماندی بجامانش
سلیمانی مکن دعوی نخست این دیوانی را
بکش یا بند کن یا کار فرما یا برون رانش
چو جان کار فرمایت به باغ خلد خواهد شد
حواس کار کن در حبس تن مگذار و برهانش
که خوش نبود که شاهنشه ز غربت باز ملک آید
به مانده خاصگان در بند او فارغ در ایوانش
سفر بیرون ازین عالم کن و بالای این عالم
که دل زین هر دو مستغنی است برتر زین وزان دانش
دو عالم چیست دو کفه است میزان مشیت را
وزین دو کفه بیرون است هر کو هست وزانش
زنی باشد نه مردی کز دو عالم خانهای سازد
که ناهید است نی کیوان که باشد خانه میزانش
ز خاک پای مردان کن چو بخت حاسبان تاجت
وگر تاج زرت بخشند سر درد زد و مستانش
نه درویش است هرکش تاج سلطانی کند سغبه
که درویش آنکه سلطانی و درویشی است یکسانش
دگر صف خاص تر بینی در او درویش سلطان دل
که خاک پای درویشان نماید تاج سلطانش
نه خود سلطان درویشان خاص است احمد مرسل
که از نون والقلم طغر است بر منشور فرقانش
چو درویشی به درویشان نظر به کن که قرص خور
به عریانان دهد زربفت و خود بینند عریانش
سخا هنگام درویشی فزونتر کن که شاخ زر
چو درویش خزان گردد پدید آید زر افشانش
سخا بهر جزا کردن ربا خواری است در همت
که یک بدهی و آنگه ده جزا خواهی زیز دانش
ز بدگر نیکوی ناید تو عذرش ز آفرینش نه
که معذور است مار ار نیست چون نحل عسل شانش
و گرچه نحل وقتی نوش بارد نیش هم دارد
تو آن منگر که اوحی ربک آمد وحی در شانش
میالای ار توانی دست ازین آلایش گیتی
که دنیا سنگ استنجاست و آلوده است شیطانش
رقمهائی که مرموز است اندر خرقه از بخیه
رقوم لوح محفوظ است اگر خوانی به ایقانش
همه کس عاشق دنیا و ما فارغ ز غم ایرا
غم معشوق سگدل هست بر عشاق سگجانش
بدین اقبال یک هفته که بفزاید مشو غره
که چون ماه دو هفته است آن کز افزونی است نقصانش
به چالاکی به بید انجیر منگر در مه نیسان
بدان افتادگی بنگر که بینی ماه آبانش
ز چرخ اقبال بیادبار خواهی او ندارد هم
که اقبال مه نو هست با ادبار سرطانش
بقائی نیست هیچ اقبال را چند آزمودستی
خود اینک لابقا مقلوب اقبال است برخوانش
بترس از تیرباران ضعیفان در کمین شب
که هر کو هست نالان تر قوی تر زخم پیکانش
حذر کن ز آه مظلومی که بیدار است و خون باران
تو شب خفته به بالین تو سیل آید ز بارانش
ز تعجیل قضای بد، پناهی ساز کاندر پی
به خاک افکندهای داری که لرزد عرش ز افغانش
چون بیژن داری اندر چه مخسب افراسیاب آسا
که رستم در کمین است و کمندی زیر خفتانش
تو همچون کرم قزمستی و خفته و آنکش آزردی
چو کرمی کن به شب تابد ببین بیدار و سوزانش
سگی کردی کنون العفو میگو گر پشیمانی
که سگ هم عفو میگوید مگر دل شد پشیمانش
اگر پیری گه مردن چرا بیفتد نالانت
که طفل آنک گه زادن همی بینند گریانش
تو را از گوسفند چرخ دنیا مینهد دنبه
توبر گاو زمین برده اساس قصر و بنیانش
زمین دایه است و تو طفلی، تو شیرش خورده او خونت
همه خون تو زان شیری که خوردستی ز پستانش
مخور باده که آن خونی است کز شخص جوانمردان
زمین خورده است و بیرون داده از تاک رز ستانش
زمین از شخص جباران چو نفس ظالم رعنا
درونسو هست گورستان و بیرونسوست بستانش
خراسان گر حرم بود و بهین کعبه ملک شاهش
سمرقند ار فلک بود و مهین اختر قدخانش
قدر خان مرد چون روزی نگرید خود سمرقندش
ملک شه رفت چون وقتی نموید خود خراسانش
ملک شه آب و آتش بود رفت آن آب و مرد آتش
کنون خاکستر و خاکی است مانده در سپاهانش
نه بر سنجر شبیخون برد ز اول گورخان و آخر
شبیخون کرد اجل تا گور خانه شد شبستانش
زهی دولت که امکان هدایت یافت خاقانی
کنون صد فلسفی فلسی نیرزد پیش امکانش
تویی خاقانیا طفلی که استاد تو دین بهتر
چه جای زند و استا هست بازر دشت و نیرانش
هدایت ز اهل دین آموز و قول فلسفی مشنو
که طوطی کان ز هند آید نجوید کس به خزرانش
فرایض ورز و سنت جوی، اصول آموز و مذهب خوان
محبسطی چیست و اشکالش قلیدس کیست و اقرانش
نمازت را نمازی کن به هفت آب نیاز ارنه
نمازی کاین چنین نبود جنب خوانند اخوانش
نمازی نیست گرچه هفت دریا اندرون دارد
کسی کاندر پرستش هست هفت اندام کسلانش
نمازی کز سه علم آرد فلاطون پیر زن بینی
که یک دم چار رکعت کرد حاصل شد دو چندانش
فقیهی به ز افلاطون که آن کش چشم درد اید
یکی کحال کابل به ز صد عطار کرمانش
دو کون امروز دکانی است کحال شریعت را
که خود کحل الجواهر یافتند انصار و اعوانش
ببند ار کحل دین خواهی کمر چون دستهٔ هاون
به پیش آنکه ارواحند هاون کوب دکانش
همه گیتی است بانگ هاون اما نشنود خواجه
که سیماب ضلالت ریخت در گوش اهل خذلانش
فلک هم هاونی کحلی است کرده سرنگون گوئی
که منع کحل سائی را نگون کردند این سانش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این متن غزل مفصلی از شاعر بزرگ فارسی است که موضوعاتی چون یادگیری، نادانی، تفکر، و سیر و سلوک معنوی را بررسی میکند. شاعر از وضعیت خود به عنوان دانشآموزی سخن میگوید که در فرایند آموزش و تعلیم به آرامی میآموزد و از یادگیری نادانی به دانایی میرسد. برخی از ابیات به تضاد میان علم و نادانی، پذیرش و تسلیم، و نیز بینش عمیقتر در مسائل زنده اشاره دارند. شاعر به تلاشی بیپایان برای درک بهتر علم و حکمت و پرهیز از خواستههای دنیوی میپردازد. او همچنین به ثبات عقل و خرد در مقابل تنگناهای زندگی تأکید میکند. در نهایت، شعری پر از تشبیهات و نمادهای عمیق است که پند و اندرزهای معنوی به شمار میرود.
هوش مصنوعی: دل من مانند یک معلم قدیمی و باتجربه است، در حالی که من مانند یک کودک در حال یادگیری هستم. زبان دانش من به پذیرش و تسلیم در برابر آموزهها تعلق دارد، و در درسهایش به دو موضوع اصلی اشاره شده: عشاق و بندگی.
هوش مصنوعی: هر زانو به معنای یادگیری و آموزش نیست و هر لحظه از زندگی ما نمیتواند به پذیرش و تسلیم ما در برابر واقعیتها تعبیر شود. همچنین، هر دریا نمیتواند مروارید داشته باشد و هر قطره باران هم دارای ارزش و خاصیت ویژهای نیست.
هوش مصنوعی: در این بیت به تصویرسازی از یک سر زانو اشاره شده است که مانند کشتی نوح، در میان طوفانی از مشکلات و دردها قرار دارد. این سر زانو به نوعی نماد fragility و آسیبپذیری است که در عین حال به دامن جودی، که به کوهی معروف در داستان نوح اشاره دارد، متصل است. این تصویر نشاندهنده غم و چالشهایی است که فرد با آنها روبهروست، اما همچنان به امید و پناهی در زندگی نگاه میکند.
هوش مصنوعی: آن شخصی که روزی به دبستان رفت، از زانو تا کعبش پر از خوبیها بود و نیروی او تا ساق پایش مانند طوفان بود.
هوش مصنوعی: این شخص هرگز از این مدرسه مردانگی برخوردار نیست، زیرا در وجود او هیچ حرکتی نمیبینیم و در پایه و اساس او، چهار طوفان هم وجود ندارد.
هوش مصنوعی: دبستان، آموزشگاه آموزش و تربیت است و در اینجا به تلاش و کوشش اشاره دارد. این بیان به یک فرد خاص اشاره دارد که مثل یک شیر مرد، قدرت و شجاعت دارد، اما به خاطر دیگران و به عنوان نشانهای از احترام، خود را به پایین میآورد، مثل اینکه وقتی یک شیر مرد در عقب زانوی کسی مینشیند. به نوعی به مقام و منزلت انسانها و تکنیکهای ارتباطی در گروههای اجتماعی اشاره دارد.
هوش مصنوعی: اگر کسی به خاطر ترس یا ضعف خود، در کنار دیگران نشسته باشد، نشستن در برابر کسانی که خود را برتر میدانند، ممکن نیست.
هوش مصنوعی: کسی که معنای خضر را میداند و در زندگیاش با آن آشناست، مانند موسی است که باید کفشهایش را در آب خضر بزند و به تماشا و آموختن حقیقت بپردازد.
هوش مصنوعی: همه چیزی که به او آموزش دادهاند، آیات و نشانههایی است که موجب سکوت میشود، و تفسیر آن سکوت، به نوعی شناخته نشدن و نادانی است. استدلال و دلیلش نیز بر اساس ابهاماتی است که ناشی از نادانی است.
هوش مصنوعی: برای من بر لوح سکوت حروف الفبا نوشته شده است؛ اولین کلمهای که نوشته شده نشاندهنده این است که مشکل اصلی از زبان ناشی میشود و تنها راه درمان آن در خاموشی است.
هوش مصنوعی: ابتدا او از من سکوت خواست، چرا که کودک در دوران یادگیری، باید همانند نوزاد، بیزبان باشد و نه مانند موسیقیدان که زبان دانش را داشته باشد.
هوش مصنوعی: وقتی که از صحبت کردن ناتوان شدم، مانند سازی بیصدا شدم، و روح در من دمید. از لبهام به من گفت که باید همانند نای، نفسم را به سمت چشمانم ببرم و به فرمان او عمل کنم.
هوش مصنوعی: به گونهای مرا در چالش و آزمون قرار دادند که دیگر نه نیروی شیطانی در من باقی ماند و نه سرسختیهای آدمی.
هوش مصنوعی: به من گفتند که اگر این کلمات را بنویسم، ممکن است که به صفحهٔ گردون و سیاهی جرم سیارهٔ کیوان تبدیل شود.
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر به نوشتن یک متن یا شعر اشاره میکند که حالتی کودکانه و معصومانه دارد. او از رنگهای مختلف مانند قرمز و زرد یاد میکند که نماد احساسات و احساساتی مانند اشک و چهرههای خندان بچهها هستند. به طور کلی، مضمون این بیت به زیبایی و سادگی عواطف انسانی، به ویژه در دوران کودکی، میپردازد.
هوش مصنوعی: وقتی که از این الفبا خواندم، که از عدم و نیستی شکل گرفته، یادم رفت که آن چه از آن صحبت میکنم، معمایی بود که اسمش وجود بود.
هوش مصنوعی: وقتی دیدم که این مدرسه تنها شامل دانش نادانی است، تمام آنچه را که به طور جزئی یاد گرفته بودم، از یاد بردم و پاک کردم.
هوش مصنوعی: درود بر تلاش برای کسب دانش، اما با این حال، وقتی به سوی خودم برگشتم متوجه شدم که نادان شدهام. کسی که استاد دانشمند است، چگونه میتواند فردی مثل من را نادان کند؟
هوش مصنوعی: وقتی طوطی کینهتوز را ببیند، خود را میشناسد و به دنبالش میافتد؛ در درون خود، دچار حیرت و شگفتی میشود و این حیرت برای او به نوعی حرف زدن تبدیل میشود.
هوش مصنوعی: در این یادگیری زمان زیادی گذشته و هنوز هم الفبا را میخوانم. نمیدانم چه زمانی یاد میگیرم که با کتابهایش آشنا شوم.
هوش مصنوعی: عقل من هنوز مانند کودکان بازیگوش است و مانند یک کودک در حال بازی با اسباببازیهاست. او در شگفتی و حیرت از این نارنجی که به او نشان داده شده، سرگرم شده است.
هوش مصنوعی: در این لحظه که بچهها سرگرم هستند، من به تماشا نشستهام و چهرهی خوشحال و آرام آنها را که مانند مشک سیاه است و با رنگ آبی زیبا تزیین شده، میبینم.
هوش مصنوعی: این ماجرا به پایان رسید و روز آخر فرارسید. در تمام جاهایی که شوری وجود دارد، شب که میرسد، یعنی پایان کار هم نزدیک است.
هوش مصنوعی: عقل در برابر طبیعت ناپایدار است و من از آن میگریزم. حیرتی دارم مانند موسی که در تابوت زنده است، به همین دلیل او را در زندان خود نگه میدارم.
هوش مصنوعی: خرد و فهم انسان به گونهای است که باید از مسیر طبیعی خود حرکت کند، مانند زمانی که نفس و روح حضرت موسی از میان جمعیت فرعون عبور میکند و ناچار باید از کنار آنها بگذرد.
هوش مصنوعی: هوا میخواست که در جمعی که مقام بلندی دارند، برتری پیدا کند، اما من دست او را گرفتم و او را به صف افرادی که در پایینتر قرار دارند، هدایت کردم.
هوش مصنوعی: ابتدا مانند زنبور کافر بودم، اما در نهایت به کسی رسیدم که همچون شاه زنبورها، مؤمن و مسلمان است.
هوش مصنوعی: نفس من با عادتهایش نمیخواست که از اعتقاداتم فاصله بگیرد. وقتی سر از وجود خودم پیدا شد، ناگهان آن را از پنهانیت خارج کردم و بریدن، یعنی رهایی از آن عادت، را انجام دادم.
هوش مصنوعی: در یک فضای محدود، او را به خاک سپردم و از خون سر قبرش میبیند و وقتی ایمانش را تزیین کردم، مانند دمیدن در روحش شد.
هوش مصنوعی: محل دفن مردگان با خون آغشته است و از بیرون وضعیت نامناسبی دارد، اما از درون، بویی مانند مشک دارد که نشان از بهشتی بودن آن دارد.
هوش مصنوعی: نگران نیستم از اینکه روز مرگم به سراغم نیاید، چون در دل شب، نور مهتابی که جانم را روشن کرده، مانند نگهبانی از راهنماییهای درست، مرا محافظت میکند.
هوش مصنوعی: اگر نفس از گور برخواست، به شکرگزاری بپرداز و از اوضاع زشت و تلخ بیرون بیای. تو در درون خودت، باغی پر از زیبایی و گلستان داری که باید آن را ببینی.
هوش مصنوعی: کسی که همت و ارادهاش به بزرگی خورشید است، چون سلطان توانا و با قدرت به خود میبالد. سرنوشت و گردش زندگیاش تحت کنترل و در دست خودش است و مقامش به اندازه عیسی بزرگ و والا است.
هوش مصنوعی: واقعاً شجاعت و تلاش یک درویش باید مانند خورشید باشد؛ زیرا درویش هرچند که وضعیتش ممکن است مانند یک شاه باشد، اما او از این وضعیت بینیاز و بیخبر است.
هوش مصنوعی: این همت، مانند همت سلیمان، به دارایی خاص درویشها تعلق دارد و آنان از دور میدان، فریاد میزنند که خداوند به من عطا کن.
هوش مصنوعی: در این دنیای پر از رقابت و نیرنگ، احساساتی چون نیاز و آز در حال مبارزه هستند، و آرامش در گامهای دیگران زیر پا رفته است. در این میان، ممکن است کنترل بر افکار و احساساتمان را از دست بدهیم و تحت تأثیر آنها قرار بگیریم.
هوش مصنوعی: چه خوشا خضر سکندر، که دلش پر از خواسته هاست و هوایش به سمت تخت و فرمانروایی میباشد. خرد او چون تاجی بر سرش درخشیده و او سرمست از خویشتن است. جانش با بقا و رضایت زندگی میکند و کلامش همچون مهمانی خوشایند است.
هوش مصنوعی: دو خازن نشاندهنده اندیشه و الهام او هستند، که به مانند محافظانی برای اصول و موفقیتش عمل میکنند. همچنین دو نیروی مخالف، شامل نفس و آرزوهایش، به مانند دو تناقض در چرخش زندگی و کائنات او به شمار میآیند.
هوش مصنوعی: نه مانند چیپال هند که از ظلم و ستم برخودش طاغوتی ساخته، و نه مانند خاقان چین که از ظلم و زورگویی تاج و اقتداری به دست آورده است.
هوش مصنوعی: برای تهیه غذا، چوبهایی که نیاز داریم را از تخت سلطنتی میآوریم، تا با هزاران سال صداقت و وفاداری، زینت و نشانی از فرمانروایی را به کار ببریم.
هوش مصنوعی: وقتی در میدان آزادی آرزوی سواری کردی، به هدفهای خود نزدیکتر شدی. پس عقل و فکر خود را به کار بگیر و همچون یکی از سواران در این مسیر ادامه بده.
هوش مصنوعی: دل من مانند قصر زیبایی است که در آن، مانند کندوی زنبورها، ساده و بیپیرایه میباشد و در هر گوشهاش نعمتهای فراوانی وجود دارد.
هوش مصنوعی: هیچگاه نمیتوان خان عنکبوت را با آرامش از میان ویرانهها دید، زیرا او در چارچوب پردهای پنهان شده و فقط مگسان میتوانند وجود بریان او را حس کنند.
هوش مصنوعی: نه مانند ماهی که در آب درون خود را پنهان کرده و در خارج از در خودش خوشبختی نمیبیند، بلکه مانند صدفی که درونش پر از گوهر است و در بیرون به نظر عریان و خالی میآید.
هوش مصنوعی: به دربار شاه رفتم تا دستبهزمین بوسم، او به دولت اشاره کرد که مرا بالا بیاورد و بنشاند.
هوش مصنوعی: در میهمانی که برای رسیدن به آرامش و آسایش برگزار شده، نیاز به چیزی جز آن نیست که اشکهای من مانند نمک باشد و چهرهاش درخشندگی همان نمکدان را داشته باشد.
هوش مصنوعی: دوستانی با دستم اشاری کردند که جامی از شادمانی پر کرده بودند، به طوری که ذرات خاک به خاطر جرعهای از آب زندهکننده به خضر تبدیل شدند و جرعهای از آب حیات نوشیدند.
هوش مصنوعی: کسی که این جا و مکان را دیده، جای دیگر نمیتواند برود. کسی که این مجلس و محفل را تجربه کرده، نیازی به نقل و نقلهای دیگر ندارد.
هوش مصنوعی: هر بار که عیسی مرا دعوت میکند، برایم مثل عید است. در دل من، عشق به عید فقر و گنج گاو وجود دارد و من بخشی از این لحظات را قربانی میکنم.
هوش مصنوعی: دل من به من گفت که در این دنیا گنجی از فقر و نیاز دارم. به نعمتهای مردم مصر نگاه نکن، زیرا به چه دلیلی باید قحطی کنعان را تحمل کنم؟
هوش مصنوعی: به گوشهی حیاط شب، پناه ببر اما در شرطی که هر روز از چهرهاش جشنی ترتیب دهی و با مژگانش از آلودگیها بزدایی.
هوش مصنوعی: زمانی که عمرت به پایان میرسد و سرنوشت چنین بر تو مسلط میشود، چه فایدهای دارد که به دنبال چیزهای عادی مانند علفهای خانه بگردی؟ چرا که در این شرایط، درد و ناراحتی در خانهات وجود دارد.
هوش مصنوعی: در اینجا به این موضوع اشاره میشود که در شرایط سخت و دشواری که ممکن است کسی به علت پرخوری یا غفلت از نیازهای واقعی خود به مشکلاتی دچار شود، نباید فراموش کرد که ممکن است روزگار سختی بر او بگذرد. در واقع، در زمانهای بحرانی یا ناامنی، دسترسی به منابع و نیازهای اساسی زندگی، مانند نان، دچار مشکل میشود و افراد باید به یاد داشته باشند که این شرایط ممکن است به سرعت تغییر کند و آنچه که به آن عادت کردهاند ممکن است از دست برود.
هوش مصنوعی: در این دنیا مانند یک خوشه، از هر طرف که نگاه کنی، چیزی متفاوت پیدا میشود. در این مزرعه، گندم و جو کاملاً متفاوتند. وقتی به جو نگاه میکنی، گویی جوانمردی آن را با ناز و کرامت میخواهد.
هوش مصنوعی: وقتی که جنون به عقل پیوند میخورد، نه چیزی از آن باقی میماند و نه نشانهای از آن، مانند دزدی که بار را بر دوش میاندازد و نه حیوان بارکش میماند و نه زین آن.
هوش مصنوعی: آسمان به خاطر بضاعت کم خود نمیتواند غافل باشد و میداند که بر سر میز زندگی، دو سگ بر دروازه نشستهاند تا از ورود مهمانان جلوگیری کنند. در واقع، زمانه همواره بر حضور افراد نظارت دارد و نمیگذارد کسی به آسانی وارد شود.
هوش مصنوعی: نگران نباش از این سگ رنگ و رو رفتهای که پیش از تو، بسیاری از شیران را از پا درآورده و دندانهایش برنده است.
هوش مصنوعی: اگر بر گردونهای رنگی دو نان ببینی که از یک خوشه به وجود آمدهاند، بدان که از این دو نان، هیچیک نمیتواند برای تو گشنیز بیاورد.
هوش مصنوعی: به نانهای ریز و کوچک توجه نکن، چون شب هنگام بر سر این سفره، از این کیسهای که به عیسی نسبت داده میشود، چیزهای خشکی وجود دارد.
هوش مصنوعی: نماز بر آرزو و طمع بگذار، اما مانند کسی که وضو میسازد در حالتی که آب ندارد. در این حالت، عالم سخت در تلاش است و کسانی که بر کشتی هستند در وضعیت دشواری به سر میبرند.
هوش مصنوعی: اگر بگویم که با خاک تیمم کن، باید بگویم که این خاک به خاطر خون کشتگان دیگر، دیگر پاک نیست و وجاهت ندارد.
هوش مصنوعی: تن پرستان را میتوان مانند گلی زیبا دانست که در آتش درون خود ناپاکی و زشتی را پنهان کرده است. در ظاهر، آنها زیبا و جذاب به نظر میرسند، اما در باطن، مشکلات و ناتوانیهایی وجود دارد.
هوش مصنوعی: سگهای ولگرد وقتی میچشند که صدای جشن و پایکوبی به گوششان میرسد؛ اما تو مانند یک شیر در میانه روز هستی و باید خود را کنترل کنی و به رنگهای مختلف و متفاوتی که زندگی به تو عرضه میکند، توجه نکن.
هوش مصنوعی: نعیم با صفا و طراوت باغ را میگیرد، اما وقتی آن را آلوده کند، نه از آبدستش خجالت میکشد و نه احساس ننگ میکند.
هوش مصنوعی: ای کاش میدانستی که در دل آتش و درد، با خوردن خون دیوانهها و خون حیوانات، چه بر آلام و رنجها افزوده میشود.
هوش مصنوعی: بگو با آقای میر، تو در پوست یک سگ هستی و از بیرون هم بوی بد آن سگ را حس میکنی، پس چرا باید با او همدست شوی یا او را در آغوش بگیری؟
هوش مصنوعی: اگرچه ظاهر چیزها ممکن است تغییر کند، اما درونشان همچنان همان است. تو نیز اگر بر ظاهر خود تمرکز کنی، ممکن است فراموش کنی که در اصل چه کسی هستی و چگونه باید باقی بمانی.
هوش مصنوعی: به کسی که ادعای بزرگی میکند، بگو که ابتدا خود را بشناسد و اگر توانایی دارد، او را به کار بگیرد یا از خود دور کند.
هوش مصنوعی: وقتی جان و روح تو به مقام و جایی برتر راه یابد، مانند بهشتی خواهد شد. بنابراین تلاش کن که حواس و احساسات خود را در قید و بند جسم محدود نگذاری و آنها را آزاد کن.
هوش مصنوعی: خوشایند نیست که پادشاه بزرگ از دیاری دور به سرزمینش بازگردد و در حالی که در قصرش، خاصگان و همراهانش در بند او باشند و آزادی نداشته باشند.
هوش مصنوعی: از این دنیا سفر کن و به دنیای بالاتر برو، چون دل از این دو عالم بینیاز است و چیزی بالاتر از این دو وجود دارد که علم و دانش را در بر میگیرد.
هوش مصنوعی: دو جهان مانند دو کفه ترازو هستند که مشیت (امید و خواست الهی) را میسنجد. هر کسی که از این کفهها خارج شود، از مسیر درست منحرف شده است.
هوش مصنوعی: زنی وجود دارد که از هر دو عالم، خانهای میسازد، که در آن زیبایی و عشق به عرش میرسد و شخصیت او به دور از تندروی و نارضایتی است. این خانه نشانه تعادل و معیارهای درست زندگی است.
هوش مصنوعی: از خاک پای مردان بر خیز و در دل حسد حاسدان، تاجی برای خود بساز؛ و اگر هم تاجی از زرتشت به تو دهند، سر درد و غم نخور، چون این مستان را نمیتوان آرام کرد.
هوش مصنوعی: هر کسی که بخواهد با ظاهرسازی و زرق و برق، مانند یک پادشاه رفتار کند، در حقیقت درویش نیست. درویش واقعی کسی است که در هر دو مقام، یعنی سلطانی و درویشی، یکسان و برابر باشد.
هوش مصنوعی: اگر به درویشها نگاهی بیاندازید، میبینید که دل آنها از همه چیز فراتر است و حتی تاج سلطانی را در برابر خاک پای درویشها قرار میدهند. این نشاندهندهی مقام و منزلت بالای درویشان است که از هر مقام و ثروتی بالاترند.
هوش مصنوعی: این بیت اشاره به این دارد که احمد پیامبر (احمد مرسل) به عنوان یک فرد خاص در میان درویشان شناخته نمیشود و در واقع، او از مقام و عظمت خاصی برخوردار است. واژه "نون والقلم" که به قلم و علم اشاره دارد، نشاندهندهی اهمیت دانش و آگاهی نیز در این متن است. در نهایت، تاکید بر این است که مقام او در قرآن و در حقیقت در دل مردم نیز معتبر و باارزش است.
هوش مصنوعی: وقتی یک درویش به دیگر درویشان نگاه میکند، مانند این است که خورشید به کسانی که لباس ندارند، پارچههای گرانبها میبخشد، در حالی که خود آن درویش در وضعیت عریانی به سر میبرد.
هوش مصنوعی: سخا و generosity را در زمان نیاز و درویشی بیشتر نشان بده، زیرا هنگامی که درخت طلا مانند درویش در فصل سرد و بیمحصولی میوه ندهد، در آن زمان است که طلا و ثروت واقعی خود را نشان میدهد.
هوش مصنوعی: بخشش و سخاوت تنها به خاطر انتظار پاداش و جبران نیست؛ بلکه اگر کسی انتظاری برای بازگرداندن بدهیها داشته باشد، به نوعی با رباخواری خود را درگیر کرده است. در واقع، علم و آگاهی میآموزد که بخشش واقعی از دل و بیهیچ انتظاری باید باشد.
هوش مصنوعی: اگر از کسی که بدی کرده انتظار نیکی داشته باشی، باید بدان که این موضوع به طبیعت او برمیگردد و نمیتوان او را معذور دانست. در واقع، مانند این است که ماری را با زنبور عسل مقایسه کنیم؛ یکی سم دارد و دیگری شیرینی.
هوش مصنوعی: هرچند که زنبور عسل هنگام دادن شهد، نیش هم میزند، تو به آن نیش توجه نکن و به وحی پروردگارت که دربارهاش نازل شده، نگاه کن.
هوش مصنوعی: اگر میتونی، از این آلودگیهای دنیا دوری کن، چون این دنیا مانند سنگی ناپاک و آلوده است که تحت تأثیر شیطان قرار گرفته.
هوش مصنوعی: نکتههای پنهانی که در لباس وجود دارد، به مانند نشانههایی از کتاب محفوظ و ثبت شده است. اگر این نشانهها را با یقین و ایمان بخوانی، ارزش و معنا پیدا میکنند.
هوش مصنوعی: همه افراد عاشق دنیا هستند، اما ما از غم آن بیخبر هستیم و در حقیقت، غم ما از عشق است که مانند عشق دلسوزی، برای عاشقان دلسوخته است.
هوش مصنوعی: در این دنیا ممکن است که در یک زمان به نظر برسد که اوضاع به خوبی پیش میرود و خوشبختی افزایش مییابد، اما نباید فریب این خوشیهای زودگذر را خورد، زیرا ممکن است در ادامه، نتیجهای معکوس و نزولی حاصل شود. به عبارت دیگر، شور و شوق موقتی میتواند به زودی به سخره گرفته شود و مشکلات جدیدی پیش بیاید.
هوش مصنوعی: به طور سریع و با دقت به درخت انجیر نگاه نکن، بلکه به حالت افتاده و خمیدهاش در اوایل بهار توجه کن تا ببینی که در پاییز به چه شکلی درمیآید.
هوش مصنوعی: از چرخ زمان و دوران بدشانس، اگرچه خوشبختیای وجود ندارد، اما ممکن است که شانس و خوشبختیای شبیه به ماه نو در میان سختیها و مشکلات پیدا شود.
هوش مصنوعی: هیچ خوششانسی و بختی دائمی نیست، هرچند که انسان تجربههای زیادی داشته باشد. اکنون، این شانس و اقبال به نوعی زیر و رو شده و به حالت عجیبی درآمده است.
هوش مصنوعی: از کمین شب بترس، جایی که افرادی ضعیف در حال انتظار هستند و با زخمهایی عمیق، درد و رنج خود را فریاد میزنند. قدرت این افراد در ناامیدی و نالهشان نهفته است.
هوش مصنوعی: مواظب باش از ناله و آه مظلومی که بیدار است، زیرا آن ناله میتواند بر پیکره تو تأثیر بگذارد و عذابش به تو برسد. آن که به خواب رفته، ممکن است در آینده دچار طغیانی شود که ناشی از باران غم و اندوه مظلوم است.
هوش مصنوعی: برای جلوگیری از وقوع قضا و قدر بد، پناهگاهی بساز؛ زیرا تو در پی آن پناهگاه، چیزی داری که میتواند عرش را به لرزه درآورد.
هوش مصنوعی: وقتی بیژن را داری، در چه منطقهای آسودهخواب میباشی؟ زیرا رستم در کمین توست و رشتهای از کمندش زیر پیراهنش آماده است.
هوش مصنوعی: شما شبیه کرمی کوچک و خوابیده هستید و اگر آزارتان بدهم، مانند کرم در شب بیدار و سوزان میشوید.
هوش مصنوعی: سگ هم وقتی که اعتراف میکند و عذرخواهی میکند، از روی پشیمانی است. اگر دلش نگران باشد و پشیمان شود، عذرخواهی میکند. در واقع، پشیمانی واقعی در دل است که باعث میشود انسان یا هر موجودی عذرخواهی کند.
هوش مصنوعی: اگر پیری به وفات نزدیک شود، چرا باید ناله و افسوس کند، در حالی که کودک نیز در هنگام تولد خود، گریه و ناله میکند.
هوش مصنوعی: دنیا همچون گوسفندی است که تو را دور خودش میچرخاند و تو در این چرخش، به جایگاه و ثروتی دست مییابی. اما در انتها، همان دنیا با استفاده از منابعی که از زمین میگیرد، پایه و اساس زندگی و قدرت را به وجود میآورد.
هوش مصنوعی: زمین nurturing و پرورشدهندهای برای توست و تو مانند یک کودک هستی. تو از این خاک و از منابعش تغذیه کردهای و تمام وجود تو از آنچه که از این محیط گرفتهای، شکل گرفته است.
هوش مصنوعی: شراب نخور، چون آن خونی است که از جوانمردان بر زمین ریخته شده و از تاک گلسرخ بیرون آمده است.
هوش مصنوعی: زمین که تحت سلطه ستمگران است، مانند نفسی است که ظلم و ستم را در خود نگهداشته. در درون آن، گورستانها وجود دارد و بیرون، باغهایی سرسبز و زیبا برای زندگی است.
هوش مصنوعی: اگر خراسان حرم باشد و بهترین کعبه، سمرقند هم که محل ملک شاه است، مثل ستارهای در آسمان است که همواره درخشان و باارزش است.
هوش مصنوعی: قدردانی از بزرگی و منزلت یک مرد به اندازهای مهم است که اگر او روزی غمگین شود، برکت و ثروت خود را از دست خواهد داد؛ به طوری که در زمان مناسب، سرزمین سمرقند به دست کسی دیگر خواهد افتاد و خراسان نیز از آن او نخواهد بود.
هوش مصنوعی: پادشاهی که حکومتش مبتنی بر آب و آتش بود، اکنون آن آب رفته و آتش مرده است. حالا تنها خاکستر و خاکی از او در سرزمین سپاهان باقی مانده است.
هوش مصنوعی: سنجر هرگز به سرزمینهای دشمنان حمله نکرد و در نهایت، سرنوشت او مانند دیگران رقم خورد؛ یعنی مرگ او را در خوابگاه ابدیاش، یعنی گورستان، به سر میبرد.
هوش مصنوعی: چه خوشبختیای که امکان هدایت به خاقانی داده شده است؛ اکنون حتی صد فیلسوف هم در برابر این فرصت نمیارزد.
هوش مصنوعی: تو در مقام پادشاهی مانند کودکی هستی که استاد او در دین بهتر از توست. چه جایگاهی داری وقتی که معلم در دشت و نیرانش وجود دارد؟
هوش مصنوعی: از اهل دین راهنمایی بگیر و به گفتار فیلسوفان گوش نده، چرا که طوطیای که از هند میآید، کسی را در دریا جستجو نمیکند.
هوش مصنوعی: فرایض و واجبات را یاد بگیر و به دنبال سنن و روشها باش. اصول دین را آموزش ببین و مذهب آرامش را بشناس. مشکل و اشکالات آن چیست و همنسلانش چه کسانی هستند؟
هوش مصنوعی: نمازت را به طوری به جا بیاور که به هفت آب نیاز داشته باشد؛ وگرنه نمازی که اینگونه باشد، به آن نماز نمیگویند و این نوعی بیاحترامی است.
هوش مصنوعی: نماز و عبادت، اگرچه در ظاهری بزرگ و وسیع به نظر برسد، برای کسی ارزش ندارد که در دل خود به پرستش و عبادت خالصانه اعتقاد ندارد و فقط به ظواهر میپردازد. در واقع، کسی که در عبادت خسته و بیانگیزه باشد، درست مانند ابراز عبادت در میان دریاها، ارزش واقعی ندارد.
هوش مصنوعی: نمازی که فلسفه و علم را به هم پیوند میزند، مانند این است که شما ببینید کسی قدم به قدم در دنیا با اندیشههای عمیق خود در حال آموزش است، و در نتیجه، آنچه که به دست میآید، بسیار بیشتر و ارزشمندتر از انتظار است.
هوش مصنوعی: یک فقیه که دانش و فهم بیشتری دارد، از افلاطون هم بهتر است؛ زیرا او به راحتی میتواند مشکل چشم را درمان کند و در این زمینه حتی از بهترین عطارهای کرمان نیز تواناتر است.
هوش مصنوعی: امروز دو جهان به منزلهی مغازهای است که در آن زیباییهای قوانین دین شناسایی میشود، که یاران و دوستانش همان کسانی هستند که گنجهای ارزشمند را یافتهاند.
هوش مصنوعی: اگر میخواهی دین را به درستی حفظ کنی، باید خود را همچون دسته چکش هائونی ببندی و در برابر کسانی که روحانی هستند و به کار میپردازند، ایستادگی کنی.
هوش مصنوعی: تمامی جهان مانند صدای طبل است، اما صاحب جهل نمیشنود، زیرا سر و صدای فریبندگی در گوش کسانی که در گمراهیاند، طنینانداز شده است.
هوش مصنوعی: آسمان هم مانند هاونی است که کحل (سرمه) را میساید و بهنظر میرسد که موانع استفاده از کحل را برطرف کرده و بهاین ترتیب تنها در حال تیرهتر کردن جهان است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
مشابهیابی بر اساس وزن و قافیه
چه بود این چرخ گردان را که دیگر گشت سامانش؟
به بستان جامهٔ زربفت بدریدند خوبانش
منقش جامههاشان را کهشان پوشید فروردین
فرو شست از نگار و نقش ماه مهر و آبانش
همانا با خزان گل را به بستان عهد و پیمان بود
[...]
نبرده بوالحسن کافاق آباد است ز احسانش
علی کز همت عالی بزیبد تخت کیوانش
چو اندر بزم بنشیند همی ماه سما دانش
چو اندر صف بخواهد کین همی پیل دمان خوانش
نیاید روز کوشیدن برابر چرخ و کیوانش
[...]
سخا زریست کز همت زند رای تو بر سنگش
سخن نظمی است کز معنی دهد رای تو سامانش
ازین اندک هنر خاطر همی امید بگسستم
چو در مدح تو پیوستم هنر دیدم فراوانش
مرا دانی که آن باید که هر کو نیک شعر آید
[...]
همی جویم نگاری را که دارم چون دل و جانش
همی خواهم که یک ساعت توانم دیدن آسانش
اگر پیمان کند با من منم در خط پیمانش
وگر فرمان دهد بر من منم در بند فرمانش
نهاد اندر سرم ابری که پیدا نیست بارانش
[...]
دلم برد آن دلارامی که در چاه زنخدانش
هزاران یوسف مصرست پیدا در گریبانش
پریرویی که چون دیوست بر رخسار زلفینش
زره مویی که چون تیرست بر عشاق مژگانش
به یک دم میکند زنده چو عیسی مرده را زان لب
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۹ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.