گنجور

 
افسر کرمانی

شبی به شوخیم، آن ترک سیمتن بکشد

مرا چو شمع سحرگه در انجمن بکشد

چگونه طاقت گفت و شنیدمی آرم

از آن دو لب، که مرا ذوق یک سخن بکشد

ز بس که گشتم و چهرش عیان نگشت مرا

خیال آن کمر و فکر آن دهن بکشد

روا مدار، چو من عندلیب نغمه سرای

شبی به گلشنم، آن زلف چو زغن بکشد

چگونه بوسه توانم زدن به پیرهنش

مرا که یک نفس، آن بوی پیرهن بکشد

مرا وطن سر زلف تو بود و دور شدم

جدا ز زلف توام حسرت وطن بکشد

میسر است که با تیغ ابروان بکشی

مخواه تا دگری در چه ذقن بکشد