گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
افسر کرمانی

در پیرهن ای ماه نهفتی بدنی را

و آکنده‌ای ای سرو به گل پیرهنی را

جز سیم بناگوش تو در زلف معنبر

پرورده مگر سایه سنبل سمنی را؟

نفروزد اگر پرتو روی تو به گلشن

گلشن ندهد رونقِ بیت‌الحزنی را

در باغ اگر بی تو کنم لاله به دامان

برقی است ز دوزخ که بسوزد کفنی را

بیچاره دلم در صف مژگان تو مجروح

گرد آمده در معرکه یک فوج تنی را

کی زندهٔ جاوید شود از کف آبی،

گر خضر ببوسد لب شیرین‌دهنی را

جز خال سیاهی نبود بر دل گردون،

گر ماه ببیند، رخ سیمین‌بدنی را

داند که چرا پاره کنم پیرهن از درد

دستی که دریده‌ست ز غم پیرهنی را

آن گوش که از صحبت دلدار بود کر،

گوشی است که نشنیده ز افسر سخنی را

 
sunny dark_mode