صبا، به جانان اگر توانی،
پیامی از من ببر نهانی
بگو، ز نازت، چه میشود کم
شبی به کویت گرم بخوانی
ز جام وصلت، زلال مهری
به کام خشکم، اگر چکانی
سرشکم از چشم، همی کنی پاک
غبارم از رخ، همی فشانی
نه عهد کردی که از محبان،
علاقه مهر، نه بگسلانی؟
چه شد که اینک نمی کنی یاد
ز دوستداران به هیچ آنی؟
من از فراغت همیشه ناکام
تو با رقیبان، به کامرانی
تو کرده ای خو به نعمت و ناز
بلای هجران بلی ندانی
به حالت من دلت بسوزد
غم دلم را، اگر بدانی
چه نونهالی است قد تو یارب
که سرو نبود، بدین روانی
نهاده ابروت، به قصد جانم
ز مژّه صد تیر به یک کمانی
سخن چه گویی، چو نیستت لب
کمر چه بندی، که بی میانی
نوید وصلی بده به افسر،
که جان سپارد، به مژدگانی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
نظاره ای ای نگار جانی
مگر مرا سوی خود کشانی
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.