دلم به یک نظر آمد اسیر چشم سیاهی
شنیده ای که اسیر آورد کسی به نگاهی؟
ببین که زلف سیه پرده بسته صبح رخش را
چها به روز من آورده است دزد سیاهی
ستاره سوخت مرا، ای عجب ز اشک دو دیده
شبی نشد که نریزم ستاره در غم ماهی
ز بعد گریه من سوخت، ز آه من دل سنگش
هزار اشک چو گوهر نثار شعله آهی
شکست کشتی ما موج عشق و هیچ ندیدم
به غیر مرگ، ز طوفان اشک چشم پناهی
به چشم جادوی دلدار، جان سپار چو افسر
اگر به دل بودت، حسرت خدنگ نگاهی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
سپید گشت دو چشمم در انتظار نگاهی
که سوی من کند اما نکرد چشم سیاهی
زبیم آنکه ندانند کیست قاتلم افغان
که جانب تو نکردم به حشر نیز نگاهی
فتد به گردن من جرم خون من به قیامت
[...]
روم به جلد سگ پاسبان که گاه به گاهی
مگر به مغلطه یابم بر آستان تو راهی
به وحشتی است دل از خیل غمزه در خم زلفش
که بی دلی شب تاریک بر خورد به سیاهی
رخ تو ماه شمردم دل تو سنگ و چو دیدم
[...]
کنون که صاحب مژگان شوخ و چشم سیاهی
نگاه دار دلی را که بردهای به نگاهی
مقیم کوی تو تشویش صبح و شام ندارد
که در بهشت نه سالی معین است و نه ماهی
چو در حضور تو ایمان و کفر راه ندارد
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.