گنجور

 
افسر کرمانی

خوب دیدیم و نباشد نظری بهتر از این

پدری نیست که آرد پسری بهتر از این

گرچه من میوه فرو ریزم و او سنگ زند

نیست بر نخل وجودم ثمری بهتر از این

سوزد ار بال و پرم، زآتش هجرش شادم

در گلستان نزدم، بال و پری بهتر از این

دل دیوانه که سر در قدم عشق تو بست

نیست در ملک جنون، تاجوری بهتر از این

هیچ دانی که چرا پیش تو سوزم، چون شمع

طاقتم نیست که سوزد دگری بهتر از این

روی بنما، ز پس زلف شبه گون که مرا،

در شب تیره نباشد قمری بهتر از این

زر رخساره افسر نگر و سیم سرشک

که گدا را نبود سیم و زری بهتر از این

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode