گنجور

 
افسر کرمانی

باورم نیست که باشد چمنی بهتر از این

یا بروید ز چمن، نسترنی بهتر از این

نتوان گفت تنی را، به از این پیرهن است

یا که در پیرهنی، رفته تنی بهتر از این

از چه پوشی به حریری که بود حلّه حور

این بدن را که سزد پیرهنی بهتر از این

گشت معلوم من از دور سخن گفتن تو

که نپرورده سخن را دهنی بهتر از این

وعده قتل به من می دهی و بوسه به غیر

می توان گفت به ما هم سخنی بهتر از این

ساحت باغ رخت را خم آن زلف گرفت

در چمن پر نگشاید، زغنی بهتر از این

کنده ام بهر تو قصری به دل از تیشه غم

قصر شیرین نکند کوه کنی بهتر از این

چین گیسوی تو شد، مسکن جان افسر

یافت در چین نتوان، کس وطنی بهتر از این