گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
افسر کرمانی

من دیوانه، که در حلقه عشاق توام

همچنان بسته زنجیرم و مشتاق توام

عجبی نیست به مردم اگر از زهر فراق

من بی تاب و توان، زنده تریاق توام

به خداوندیت اقرارم، از آن است که من،

بنده طلعت و زلف و ذقن و ساق توام

گفته بودی که دهی بوس و دهم جان به عوض

عهد بشکستی و من بر سر میثاق توام

تو چو خورشید در آفاقی و من مرغ سحر

عجب این است که من شهره آفاق توام

ای که دلجویی افسر کنی، از پرسش حال

بنده سیرتِ پاکیزه و اخلاق توام