من دیوانه، که در حلقه عشاق توام
همچنان بسته زنجیرم و مشتاق توام
عجبی نیست به مردم اگر از زهر فراق
من بی تاب و توان، زنده تریاق توام
به خداوندیت اقرارم، از آن است که من،
بنده طلعت و زلف و ذقن و ساق توام
گفته بودی که دهی بوس و دهم جان به عوض
عهد بشکستی و من بر سر میثاق توام
تو چو خورشید در آفاقی و من مرغ سحر
عجب این است که من شهره آفاق توام
ای که دلجویی افسر کنی، از پرسش حال
بنده سیرتِ پاکیزه و اخلاق توام