به مصر باختر چون یوسف خور گشت در زندان
زلیخای فلک زآن اشک حسرت ریخت بر دامان
سپاه روم را بیغوله مغرب چو شد منزل
سپهدار حبش آمد هم اندر طرف این میدان
چو شد این لاله حمرا، نهان زین گلشن خضرا
هزاران نرگس شهلا شکفت از طرف این بستان
چون این ضرغام زرین تن شد از این مرتع سوسن
نمایان شد در این دامن، بسی آهوی مشک افشان
عیان جوی مجرّه از سواد چرخ شد ناگه،
چنان کز جانب ظلمات پیدا چشمه حیوان
زمین شد گونه زنگی ز ظلمات شب تاری
فلک شد کاخ ارژنگی ز نور انجم تابان
عروس مهر شد پنهان به خلوتخانه مغرب
نثار حجله اش آمد ز گردون بس در رخشان
مرا فلک تفکر شد ز موج حادثه امشب
غریق لجه حیرت از این دریای بی پایان
بخود گفتم بر این مبنی که باشد علت غائی؟
بخود گفتم از این بنیان چه باشد مقصد یزدان؟
بناگه این خروش از هاتف غیبم به گوش آمد
که بگشا دیده حق بین، ببین در عالم امکان
بهر منظر نظر کردم به چشم ظاهر و باطن
نبد جز جلوه دلبر، نبد جز طلعت جانان
نه در مشرق، نه در مغرب، نه در ایسر، نه در ایمن
نه در علوی و نه سفلی، نه در پیدا، نه در پنهان
چنان بیخود شدم از خود که هیچ از خود ندانستم
نه سر از پا، نه پا از سر، نه جان از تن، نه تن از جان
درآن وارستگی خود را، ندیدم در میان پیدا
همه او شد زمن ظاهر، همه من شد در او پنهان
ظهور مطلق آن خلوت نشین کشور وحدت
که گشت از پرتو رخسار او شمس ازل تابان
شهنشاهی که ذات پاک یزدان را بود مظهر
علی عالی اعلی، ولی قادر سبحان
خدیو کشور توحید آن شاهنشهی کامد
فلک بر خرگهش حاجب، ملک بر درگهش دربان
فلک خرگه شهنشاها، توئی در ملک هستی دل
جهان داور خداوندا، توئی در جسم عالم جان
نبودی گر طواف آستانت مقصد گردون
کجا پرگارسان گشتی به گرد مرکز کیهان
ز مهر ار بنگری بر ذره، گردد جلوه گر بیضا
به لطف ار رو کنی بر قطره، گردد موج زن عمان
عروس دهر را باشد غلام خرگهت همسر
بسیط چرخ را باشد گدای درگهت سلطان
اگر خفاش بگشاید بر ایوان جلالت پر
سزد گر بیضه خورشید را در پر کند پنهان
تو گشتی جلوه گر ز آئینه رخساره لیلی
که شد قیس بنی عامر به بیدای خرد حیران
نبودی گر تو بر اسماء خاتم معنی باطن
سلیمان را کجا جن و بشر بودند در فرمان
زمانی گر بپیچد سر ز حکم محکمت گردون
بیک دم پنجه قهر تو با خاکش کند یکسان
بنای ملک هستی را، توئی مطلع توئی مقطع
کتاب آفرینش را توئی خاتم، توئی عنوان
رسد در ساحل از دریای وصفت، زورق فکرت
خسی را گر شود مسکن به قعر بحر بی پایان
بود امرت چنان جاری همی در عرصه گیتی
که حکم روح مستولی بود در پیکر انسان
ز چشم هیچکس پنهان نئی، از فرط پیدائی
ظهور از بس که داری در جهان گردیده ای پنهان
تو بودی جلوه گر هر عصری از اعصار در عالم
گه از روی اویس و گاهی از رخساره سلمان
توئی پنهان، توئی پیدا، توئی صورت، توئی معنی
توئی آمر به هفت اختر، توئی ناهی به چار ارکان
محیطی کامد از او بحر موجود آب یک قطره
تو را یک رشحه ای باشد هویدا از یم احسان
تو را از یک نظر برپا، بنای آدم و عالم
نظرگر بازداری نبود، آثاری از این بنیان
فتاده بر سرش از بس هوای گلشن کویت
ز گلزار جنان پوشیده چشم خویشتن رضوان
چو با مهر تو دل بستم ز قید جان و تن رستم
بود حُبّ توام مذهب، بود مهر توام ایمان
کنون عید است و احباب تو هر یک ارمغان برکف
مرا بر کف نباشد، ارمغانی غیر نقد جان
بشد شرمندگی زین هدیه ناقابلم حاصل
که دُر آورده ام در بحر و زر آورده ام در کان
بود تا نور هفت اختر در این پیروزه گون منظر
بود تا سیر نه گردون، به گرد مرکز کیهان
محبان تو را بادا مبارک افسر زرین
حسودان تو را بادا، به حنجر خنجر بران
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این متن زیبا به زبان فارسی به تبیین احساسات عاشقانه و غنای معنوی میپردازد. شاعر با اشاره به داستان یوسف در مصر و زلیخا، از حوادث آسمانی و زمینی به عنوان نشانههایی از زیبایی و وجود خداوند سخن میگوید. او به کائنات و خلقت، عشق و ارادت به خدا اشاره کرده و از رازهای وجودی بحث میکند. شاعر در نهایت با بیان اینکه هیچ چیز جز جلوههای الهی در عالم وجود ندارد، به اتحاد با معشوق (خدا) و احساسات عمیق خود در این مسیر میپردازد و عشق به خدا را بالاترین مذهب و ایمان میداند.
هوش مصنوعی: زمانی که یوسف به مصر آمد و در زندان زلیخا به سر میبرد، ستاره بخت او همچون خورشید در کنار او نبود و به همین خاطر، آسمان نیز از روی حسرت بر او اشک میریخت.
هوش مصنوعی: وقتی سپاه روم به سمت مغرب حرکت کرد و در آنجا اردو زد، سپهدار حبش نیز به طرف این میدان آمد.
هوش مصنوعی: وقتی این لالهی قرمز در این باغ سرسبز پنهان شد، هزاران گل نرگس زیبا از سوی این بستان شکوفا شدند.
هوش مصنوعی: وقتی این شیر طلائی از چراگاه خود بگذرد، گلهای سوسن در این دامن زیبا نمایان میشوند و در این فضا، تعداد زیادی آهوی خوشبو نیز دیده میشود.
هوش مصنوعی: به ناگاه، جوی آب از زیر آسمان نمایان شد، مانند چشمهای که از دل تاریکیها پیدایش میشود.
هوش مصنوعی: زمین به رنگ تیره و زنگآلودی درآمده و شب بر آن سایه افکنده است، در حالی که آسمان بهواسطه نور ستارههای درخشان به شکلی زیبا و مجلل درآمده است.
هوش مصنوعی: عروس خورشید به آرامی و پنهانی وارد محفل غربی شد و از آسمان، زیباییاش مانند گلبرگها به جایگاه خاصش هدیه داده شد.
هوش مصنوعی: امشب به خاطر حوادثی که برایم پیش آمده، به شدت در فکر و اندیشه هستم و در این دریای بیپایان از حیرت و شگفتی غرق شدهام.
هوش مصنوعی: به خودم گفتم که چه چیزی میتواند هدف نهایی این وجود باشد؟ و از این پایهای که همه چیز بر آن بنا شده، چه نتیجهای برای خداوند خواهد داشت؟
هوش مصنوعی: ناگهان صدایی از عالم غیب به من رسید که گفت: چشمانت را باز کن و با دقت در جهان اطراف نگاه کن.
هوش مصنوعی: به خاطر هر منظری که به آن نگاه کردم، هیچ چیزی جز زیبایی محبوب و چهره دلربا وجود نداشت. نه چیزی از ظاهر و نه از باطن، جز جلوه دلبرم را ندیدم.
هوش مصنوعی: در هیچ کجا، نه در شرق و نه در غرب، نه در مناطق امن و نه در مناطق خطرناک، نه در بالا و نه در پایین، نه در ظاهر و نه در باطن، وجود ندارد.
هوش مصنوعی: من آنقدر در خودم مست و غرق شدم که دیگر هیچ چیزی از خودم نمیدانم؛ نه میدانم کجا هستم، نه چه حالتی دارم، نه تفاوتی بین جان و تنم احساس میکنم.
هوش مصنوعی: در آن حال آزادی، خودم را در میان دیگران نیافتم. همه چیز به او جلوهگر شد و من در او مخفی شدم.
هوش مصنوعی: آشکار شدن کامل آن کسی که در تنهایی خود زندگی میکند و در سرزمین اتحاد، به حدی درخشان است که چهرهاش باعث تابش نور خورشید ازل شده است.
هوش مصنوعی: شاهی که تجلی و نمایانگر ذات پاک خداوند است، و دارای مقام و عظمت بینظیر است، و از قدرت بیپایان الهی برخوردار است.
هوش مصنوعی: پادشاهی که تمام جهان به توحید معروف است، به آسمان رسید و در کاخ او، فرشتگان به عنوان دربانان و خدمتگزاران ایستادهاند.
هوش مصنوعی: آسمان، جایگاه پادشاهان است و تو در این دنیا صاحب قلبی هستی. ای خداوند دانای جهان، تو روح عالم را در وجود داری.
هوش مصنوعی: اگر تو در آستانت نبودی، جهان چگونه میتوانست به دور مرکز خود بچرخد؟
هوش مصنوعی: اگر نگاه کنی به ذرهای از عشق، با لطفت میتوانی جلوهای از عالم را ببینی. و اگر به قطرهای توجه کنی، با لطف خاصی میتوانی موجی شگفت در دریا مشاهده کنی.
هوش مصنوعی: عروس زمان نیازمند خدمتگزارانی است، و همچنین درگاه تو باید به دلیل بزرگیاش، افرادی از اقشار مختلف را در خود جای دهد.
هوش مصنوعی: اگر خفاشی در زیر سایهی عظمت تو ظاهر شود، درست است که تخم خورشید را در بالهای خود پنهان کند.
هوش مصنوعی: تو مانند تصوری از چهره لیلی در آینه نمایان شدی که قیس، پسر بنی عامر، به خاطر عشقش به لیلی، در حالت حیرت و ناآگاهی به دور خود میچرخد.
هوش مصنوعی: اگر تو از معانی عمیق و پنهان سلیمان با عنوان خاتم آگاه نبودی، پس جن و انسان چگونه در فرمان او قرار میگرفتند؟
هوش مصنوعی: در زمانی که سرنوشت و قدرت تو بر جهانیان حاکم شود، به یک لحظه میتواند قهر تو زمین را با خود برابری کند.
هوش مصنوعی: بنای جهان هستی بر اساس وجود توست، تو آغاز و انتهای داستان خلق هستی هستی و نام تو بر سر این کتاب نوشته شده است.
هوش مصنوعی: اگر قایق افکار من بتواند به عمق بیپایان دریای احساسات تو برسد، در آن صورت میتواند به ساحل عشق و وصالت دست یابد.
هوش مصنوعی: کار تو به قدری در دنیا پراکنده و جاری است که مانند روحی است که بر پیکر انسان فرمانروایی میکند.
هوش مصنوعی: از دید هیچکس پنهان نیستی، چون بهقدری در این دنیا ظاهر و نمایان هستی که پنهان ماندهای.
هوش مصنوعی: تو در هر دوره و زمان، جلوهای از زیبایی و نورانیت بودهای، گاهی از چهره اویس و گاهی از صورت سلمان نمایان میشوی.
هوش مصنوعی: تو هم در نهان و هم در آشکار وجود داری. تو هم ظاهر هستی و هم باطنی عمیق و معنا دار. تو نگهدارنده هفت اختر (سیارات) هستی و هم از چهار رکن زمین نهی میکنی.
هوش مصنوعی: در جهانی که پر از نعمتهای خداوند است، وجود هر چیز بهگونهای نشاندهندهی بزرگی و احسان اوست. همانطور که یک قطره از دریا میتواند نمایانگر عظمت آن باشد، در واقع هر چیز جزئی از نعمتهای اوست که به ما شناسانده میشود.
هوش مصنوعی: از یک نگاه تو، بنای وجود انسان و جهان شکل میگیرد و هیچ مانعی برای درک آثار این ساختار وجود ندارد.
هوش مصنوعی: به خاطر شوق و آرزوی دیدار گلشن تو، چشمانش را از زیباییهای بهشت رضوان بسته است.
هوش مصنوعی: زمانی که به عشق تو دل سپردم، از بند جان و جسم رهایی یافتم. عشق تو برای من مانند مذهب است و محبت تو همانند ایمان من محسوب میشود.
هوش مصنوعی: امروز روز عید است و دوستانت هر کدام هدیهای برای من دارند، اما من تنها یک هدیه دارم که ارزشش از جانم بیشتر است.
هوش مصنوعی: شرمندگی من از این هدیه ناچیز حاصل شده است، زیرا من گوهری را از دریا استخراج کردهام و طلا را از معدن به دست آوردهام.
هوش مصنوعی: تا زمانی که نور هفت ستاره در این چشمانداز رنگین وجود دارد، سیارهها به دور مرکز جهان میچرخند.
هوش مصنوعی: دوستداران تو همواره خوشحال و شاد باشند و حسودان تو همیشه در حال حسادت و کینه توزی باشند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
سپهسالار لشکرشان یکی لشکر کاری
شکسته شد از و لشکر ولیکن لشکر ایشان
چه روز افزون و عالی دولتست این دولت سلطان
که روز افزون بدو گشته ست ملک و ملت و ایمان
بدین دولت زیادت شد به اسلام اندرون قوت
بدین دولت پدید آمد به تعطیل اندرون نقصان
بدین دولت جهان خالی شد از کفران و ازبدعت
[...]
خجسته دولت عالی همین کرد ای ملک پیمان
که فتحی نو دهد هر روز از یک گوشه کیهان
فرود آرد سپاهت را به گرد کشور عاصی
برآرد گرد از آن کشور بسوی گنبد گردان
برانگیزد ز شادروان سپاه پادشاهی را
[...]
چه گوئی؟ ای شده زین گوی گردان پشت تو چوگان
به دست سالیان شسته زمان از موی تو قطران
ز قول رفته و مانده چه بر خواندی و چه شنودی؟
چه گفتند این و آن هر دو؟ چه چیز است این، چه چیز است آن؟
گر این نزدیک را گوئی و آن مر دور را گوئی
[...]
چو رستم گشت در کوشش، چو حاتم گشت در بخشش
چو لقمان گشت در حکمت، چو سلمان گشت در عرفان
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.