گنجور

 
عسجدی

خجسته دولت عالی همین کرد ای ملک پیمان

که فتحی نو دهد هر روز از یک گوشه کیهان

فرود آرد سپاهت را به گرد کشور عاصی

برآرد گرد از آن کشور بسوی گنبد گردان

برانگیزد ز شادروان سپاه پادشاهی را

نشاند یک غلامت را بر آن شاهانه شادروان

همه گردان فیل افکن همه مردان شیر اوژن

همه چون رستم و بهمن همه چون طوس و چون دستان

هزیمت رفتگان چونان همی رفتند روی از پس

چو اندر رستخیز آنکس کجا گوینده بهتان

دو دست اندر عنان چونان چو اندر سلسله دوزخ

دو پای اندر رکاب ایدون چو اندر کنده زندان

تو گفتی هر یکی زیشان یکی کشتی شده ز آنپس

خله اش دو پا و بیلش دست و مرغابیش کشتیبان

چو بازیگر همی رفتند خم داده میانک را

بحلق اندر یکی حلقه، بتن عریان بدل بریان

نهاده دست چون کوران، همه بر پشت یکدیگر

عصای یکدگر گشته نژند از تهمت عصیان

ز بس کشته، ز بس غرقه، ز خیل دشمنان گفتی

چه شد هامون چه شد جیحون که آن چونین و این چونان

سپه سالار لشکرشان، یکی لشکرشکن کآخر

شکسته شد از او لشکر ولیکن لشکر ایشان