بتا، صباح همایون عید قربان است
به تا، فدای تو جان را کنم که قرب آن است
بلی به کعبه مقصود، قرب آن کس راست
که در منای تمنای دوست قربان است
طواف کعبه فریضه است خلق را، لیکن
طواف کعبه کوی تو فرضتر ز آن است
دو کعبه است که باید طواف آن دو نمود
یکیش کعبه جسم است و دیگری جان است
نخست کعبه دل، دیگری است کعبه گل
ولی از این دو یکی را مقام رجحان است
اگر چه کعبه گل را شرافت است بسی
ولیک کعبه دل را هزار چندان است
کسی که محرم آن کعبه، اجر اوست فزون
کسی که محرم این، زجر او فراوان است
فضای خانه آن کعبه، جای دشمن و دوست
دورن خانه این کعبه کوی جانان است
بگرد زمزم آن کعبه، تشنه گردد سیر
بگرد زمزم این کعبه، سیر عطشان است
اگر ز زمزم آن جاری است عذب روان
روان ز زمزم این چشمه های حیوان است
اگر زیارت آن کعبه هست قول رسول
بلی زیارت این کعبه نص فرقان است
طواف کعبه گل هست شرط اعظم دین
طواف کعبه دل نیز رکن ایمان است
برون خانه آن کعبه قبله گاه امم
درون خانه این کعبه عرش رحمان است
بنای اصلی آن خانه هست صنع خلیل
بنای کلی این خانه کار سبحان است
همه براری آن کعبه غیر ذی زرع است
همه صحاری این کعبه کشت ریحان است
نَوَشتنِ ره آن کعبه صعب باشد و سخت
گذشتن ره این کعبه نیک آسان است
اگر که وادی آن کعبه دیر فرسنگ است،
ببین که وادی این کعبه زود پایان است
حریم خانه آن گر مقام ابراهیم،
درون خلوت این را مقیم یزدان است
اگر که خانه آن کعبه راست رکن چهار
نگر که خانه این را چهار ارکان است
حریم حرمت آن راست آدمی دربان
درون خلوت این را فرشته دربان است
مقیم حضرت آن را به شرع پیوند است
مجیر درگه این را، ز عشق پیمان است
مجاهد ره آن را ز مال و جاه فراغ
مجاهد ره این را، نه سر، نه سامان است
کسی که حاجی آن، ناجی از عذاب جهیم
کسی که سالک این، مالک دو کیهان است
مسافر ره آن کعبه دیده ایم بسی
مسافر ره این کعبه سخت پنهان است
دریغ و درد که تا این زمان نیافته ایم
مجاهدی که در این راه مرد میدان است
به راه کعبه گل چند پویی ای منعم،
طریق کعبه دل جو، که باب حق آن است
مسافر ره آن کعبه گر همی جویی،
بگویم ار غرضت فیض صحبت آن است
خدایگان جهاندار ناصرالدین شاه
که نزد همت او سنگ و سیم یکسان است
خدایگانا، لختی به سوی من بنگر،
به تیره بختی من بین که تا چه پایان است
مرا به کشور خود هیچ قدر و وقعی نیست
مرا همان مثل کحل در صفاهان است
مرا جز اشک بصر نیست باده در ساغر
به غیر لخت جگر، توشه، نی در انبان است
اگر بگویم در خانه نیم نان دارم
مساز باور، کاین قول جزو هذیان است
اگر بگویم در جیب من بود درمی
به جان خواجه که این حرف محض بهتان است
یکی درخت ز بی آبی اوفتاد از پای
شنید سلطان، گفتا: گناه دهقان است
یکی فقیر ز بی نانی از جهان بگذشت
شنید دهقان، گفتا: گناه سلطان است
خدایگانا، گر اینچنین بود احوال،
گناه کیست که افسر چنین پریشان است؟
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
سدید ملک ملک عارض خراسان است
صفی دولت و مخدوم اهل دیوان است
پناه دین خدای و معین شرع رسول
عمر که همچو علیّ و صدیق و عثمان است
لقب سدید و صفی یافته است زانکه دلش
[...]
مدبری ملکی بر جهان جهانبان است
که هر چه گوئی از او صد هزار چندان است
احد صفت صمدی لم یلد و لم یولد
که پیک «و» نامه او جبرئیل و قرآن است
مقدری که خداوندی کرسی و عرش است
[...]
چه آفتی تو که کمتر غم تو هجران است
چه گوهری تو که کمتر بهای تو جان است
جهان حسن تو داری به زیر خاتم زلف
تو راست معجزه و نام تو سلیمان است
از آن زمان که تو را نام شد به خیره کشی
[...]
هزار سختی اگر بر من آید آسان است
که دوستی و ارادت هزار چندان است
سفر دراز نباشد به پای طالب دوست
که خار دشت محبت گل است و ریحان است
اگر تو جور کنی جور نیست، تربیتست
[...]
وداع چون تو نگاری نه کار آسان است
هلاک عاشق مسکین فراق جانان است
نگر مفارقت جان ز تن چگونه بود
به جان دوست که هجران هزار چندان است
ز وصل خود نفسی پیش از آن که دور شوم
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.