گنجور

 
کمال‌الدین اسماعیل

خدایگان اکابر که پادشاه نجوم

طریق بندگی او به چشم دل سپرد

فلک که بر سر عالم رواست فرمانش

ز حدّ طاعت او پای ز استر نبرد

به حکم بنده نوازی چو فرصتی باشد

به چشم لطف به احوال من فرو نگرد

چو ماجرای من و روزگار می داند

که در شماتت اعدا چگونه می گذرد

حدیث منصب شغل و عمل نمی گویم

به قرض خاصه اگر در خورد غمی بخورد

 
 
 
رودکی

چهار چیز مر آزاده را زغم بخرد:

تن درست و خوی نیک و نام نیک و خرد

هر آن که ایزدش این هر چهار روزی کرد

سزد که شاد زید جاودان و غم نخورد

سنایی

منم که دل نکنم ساعتی ز مهر تو سرد

ز یاد تو نبوم فرد اگر بوم ز تو فرد

اگر زمانه ندارد ترا مساعد من

زمانه‌را و تو را کی توان مساعد کرد

جز آنکه قبله کنم صورت خیال ترا

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از سنایی
قوامی رازی

به عافیت بنشین زیر چرخ گرداگرد

که کنج عافیتی به بود زبردابرد

به هرزه کاری عمرت به آخر آوردی

ز جهل تا کی خواهی خدای را آزرد

بسا کسا که ز ایام آبروئی داشت

[...]

خاقانی

سپید کار سیه دل سپهر سبز نمای

کبود سینه و سرخ اشک و زرد رویم کرد

بماند رنگش چون داغ گاز ران بر من

مگر مرا ز خم رنگرز برون آورد

ظهیر فاریابی

جمال دین سر احرار روزگار حسن

ایا به جنب بزرگیت صحن عالم خرد

تویی که منشی فرمان تو به دست نفاذ

حروف حادثه از روی آسمان بسترد

هر آن شمار که خصم تو از جهان برداشت

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه