عالم لطف علاء الدّین معلومت هست
که مرا بر تو زبان جز به ثنا می نرد
بر تو مهریست مرا هردم ازین روی چو صبح
سخنم با تو جزا ز صدق و صفا می نرود
قدر از کلک تو انگشت بد ندان بر دست
که چون تو کس به سر سرّ قضا می نرود
قلم منشی دیوان فتوّت امروز
جز به پروانۀ فرمان شما می نرود
هیچ جایی نرود خاطر خورشید وشت
که معانیش چو سایه ز قفا می نرود
ذات پر معنی تو خود همه محض هنرست
ذکر لطف و کرم و فضل و سخا می نرود
دوستان بسزا را چو فراموش کنی
نیک می دان که ز تو این بسزا می نرود
تا نپندارد لطف تو کزو این گله ها
هر سحر گاهی با باد صبا می نرود
گرچه در خدمت تخفیف نگه میدارم
هیچ تقصیری در باب دعا می نرود
باد تو می نرود یک نفس از خاطر من
ورچه بر خاطر تو یاد ز ما می نرود
بیوفایی مکن ای خواجه که در این شیوه
که ترا می برود کار مرا می نرود
من ندانم که چه کردست وفا در عهدت
که دمی عهد تو خود راه وفا می نرود
چه خیالست خیالت را؟ با من می گوی
که یکی لحظه ام از پیش فرا می نرود
بر خطا چون که قلم می نرود بهر چرا؟
نام ما بر قلم تو بخطا می نرود
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بامدادان پگاه آمد بر بسته کمر
غالیه بر سر و رو کرد و برون رفت بدر
خواجه در غم من ار گفت که چون بیخردان
دین به دل کردهای اندر ره دنیا لابد
دیو در گوش هوا و هوسش میگوید
از پی کبر و کنی چون متنبی سد جد
من چه دانستم کز تربیت روحالقدس
[...]
هر که او بندهٔ این حضرت والا بود
همچو من صاب صد نعمت و آلا گردد
آن کل شوم نیک تیر دل از من بربود
عشق بر عشق چو آروغ برافروز فروز
یاسمن گون رخ . . . ون را بزهارم بنمود
شب ز سودای ویم دیده حمدان نغنود
جز خداوند مفرمای که خوانند مرا
سزد این نام کسی را که غلام تو بود
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.