گنجور

 
کمال‌الدین اسماعیل

گفتم چو بسته ام کمر بندگیّ تو

بهر میان خویش ز جوزا کمر خرم

در خاطرم نبود که بر خوان دولتت

آب آنگهی خورم که به خون جگر خرم

لایق شناسی از کرم خود که بردرت

من جان برایگان دهم و نان به زر خرم

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode