گفتم چو بسته ام کمر بندگیّ تو
بهر میان خویش ز جوزا کمر خرم
در خاطرم نبود که بر خوان دولتت
آب آنگهی خورم که به خون جگر خرم
لایق شناسی از کرم خود که بردرت
من جان برایگان دهم و نان به زر خرم