گنجور

 
کمال‌الدین اسماعیل

جهان صدرا لقای فرّخ تو

سعادت را ز بهر فال باید

کسی را کآرزوی خدمت تست

فراوان مایه از اقبال باید

اگر تو در خور همّت کنی جود

جهان از مال مالامال باید

فلک را از تو باید خواست تمکین

گرش کاری به استقلال باید

خرد را گر تمنّای کمالست

هم از ذات تو استکمال باید

سحرگاهان که بوی لطفت آید

دلم بر عزم استقبال باید

کسی کو بحر خواند همّت تو

بسا کش از تو استخجال باید

اگر چه نیست وقت زحمت من

نموداری ز وصف الحال باید

مرا چون تربیت آغاز کردی

سر هر کار را دنبال باید

اگر کنه خلوص من ندانی

به احوال من استدلال باید

بزرگان را و ارباب کرم را

نظر بر مردم بطّال باید

ز درگاه تو جز عجز و خلاقیت

مرا تمییزی از عمال باید

ز تو چون دیگران را مال و جاهست

مرا گر جاه نبود مال باید

زهر لطفی که با من پار کردی

همی اضعاف آن امسال باید

چو از من بازگیری شغل و مرسوم

مرا خرج خودو اطفال باید

اگر تفضیل معلومست وگر نیست

همم چیزی علی الاجمال باید