بنزد خواجه رفتم بهر کاری
کزانم باز گفتن عار باشد
و لکن اقتضای روزگارست
که دانا را به نادان کار باشد
یکی مجهولکی پیش درش بود
چو سگ کوحاجب مردار باشد
مرا گفتا: توقّف کن زمانی
که وقت بار خود دیدار باشد
مرا آن بار خاطر گشت، گفتم
گدایی را خود این مقدار باشد؟
گدایان محتشم گردند امّا
حدیث بار بس بسیار باشد
خرد چون حیرت من دید گفتا
ندانستی که خر را بار باشد
پس آنگه بیتکی تلقین من کرد
که زیب یک جهان اشعار باشد
بسا سر کافسرش افسار باشد
بسا در کز در مسمار باشد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چو ایزد بنده ای را یار باشد
دو چشم دولتش بیدار باشد
گر اندک صلتی بخشد امیرت
ازو بستان کزو بسیار باشد
عطای او بود چون ختنه کردن
که اندر عمر خود یکبار باشد
و گر بود او پری دشوار باشد
پری بر چشمهها بسیار باشد
بزرگی را که مرد کار باشد
برش بنشین کاثر بسیار باشد
اگر عالم همه پرخار باشد
دل عاشق همه گلزار باشد
وگر بیکار گردد چرخ گردون
جهان عاشقان بر کار باشد
همه غمگین شوند و جان عاشق
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.