گنجور

 
کمال‌الدین اسماعیل

ای که گر لطف تو فرماندۀ ایّام شود

از جهان قاعدۀ جور و جفا برخیزد

چرخ را گویی بنشین و مرو بنشیند

کوه را گویی برخیز و بیا برخیزد

گر سر کلک تو رویی بخراشد بمثل

وجه ارزاق خلایق ز کجا برخیزد؟

موج دریا بنشیند ، زند رعد نفس

هرکجا دست جوادت بسخا برخیزد

گر اشارت رود از قدر تو زی مرکز خاک

از پی خدمت او چست زجا برخیزد

تویی آنکس که بتأیید ثنایت هر دم

همه انواع غم از خاطر ما برخیزد

تا که در عهدۀ ارزاق نشست گفت

هرکسی در طلب رزق چرا برخیزد؟

هرکه از شربت حرمان تو مخمور افتاد

از دم صور بصد رنج و عنا برخیزد

با کران سنگی حلم تو شگفتم ناید

گرسبکساری از طبع هوا برخیزد

چرخ در حقّ حسود تو شفاعت ناید

که بدافتاد، قضا گفت : که تا برخیزد

هرکجا تنگدلی یافت چو غنچه کرمت

بدل آرایی او همچو صبا برخیزد

ای کریمی که هرآنکس که بتو باز افتاد

زاستان تو بصد برگ و نوا برخیزد

پای طبعم چو شود آبله در راه هوات

عذر لنگ آرد و از راه ثنا برخیزد

لیک نتواند خاموش نشستن چه کند ؟

سحری از پی یوزش بدعا برخیزد

در سر آمد ز جفاهای فلک شخص هنر

دست گیرش ز کرم بو که بپا برخیزد

نکته یی با تو در اندازم از گستاخی

که کجا لطف تو بنشست حیا برخیزد

فقر را سوی عدم توشه همی باید دار

وین چنین کاری از دست شما برخیزد

بر سر راه کرم چشم اهل منتظرست

می چه فرمایی، بنشیند یا برخیزد؟

همه الطاف الهی مدد جان تو باد

تا که این عالم فانی بفنا برخیزد