گنجور

 
صائب تبریزی

دل اگر از سر اخلاص ز جا برخیزد

خضر چون سبزه ز بوم و بر ما برخیزد

آه اغیار دلیل است به محرومی عشق

از نشان گرد کی از تیر قضا برخیزد؟

فیض بی پرده تمنا کن اگر اهل دلی

چه سعادت ز پر و بال هما برخیزد؟

پیش روشن گهران صحبت ناجنس بلاست

به نمک چون رسد از شعله صدا برخیزد

شکوه از چرخ مکن تا نکند بنیادت

کاین بخاری است کزاو ابر بلا برخیزد

شبنم سوخته اش گریه شادی باشد

لاله ای کز سر خاک شهدا برخیزد

چه امیدست که در عالم نومیدی نیست؟

راه گم کرده ز جا راهنما برخیزد

می کند آب دل سوختگان را صائب

ناله ای کز جگر خامه ما برخیزد