گنجور

 
صائب تبریزی

دل اگر از سر اخلاص ز جا برخیزد

خضر چون سبزه ز بوم و بر ما برخیزد

آه اغیار دلیل است به محرومی عشق

از نشان گرد کی از تیر قضا برخیزد؟

فیض بی پرده تمنا کن اگر اهل دلی

چه سعادت ز پر و بال هما برخیزد؟

پیش روشن گهران صحبت ناجنس بلاست

به نمک چون رسد از شعله صدا برخیزد

شکوه از چرخ مکن تا نکند بنیادت

کاین بخاری است کزاو ابر بلا برخیزد

شبنم سوخته اش گریه شادی باشد

لاله ای کز سر خاک شهدا برخیزد

چه امیدست که در عالم نومیدی نیست؟

راه گم کرده ز جا راهنما برخیزد

می کند آب دل سوختگان را صائب

ناله ای کز جگر خامه ما برخیزد

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
کمال‌الدین اسماعیل

ای که گر لطف تو فرماندۀ ایّام شود

از جهان قاعدۀ جور و جفا برخیزد

چرخ را گویی بنشین و مرو بنشیند

کوه را گویی برخیز و بیا برخیزد

گر سر کلک تو رویی بخراشد بمثل

[...]

سلمان ساوجی

من که باشم که شوی رنجه به پرسیدن من

این چنین لطف و کرم هم ز شما برخیزد

پادشاهی تو هم عذر تو خواهه ورنه

چه ز دست من درویش گدا برخیزد

کمال خجندی

هر سحر کز سر کوی تو صبا برخیزد

عالمی با دل آشفته ز جا برخیزد

که رساند بر کوی نو خاک تن من

مگر این کار هم از دست صبا برخیزد

برنخیزم پس از این از سر کویت هرگز

[...]

ناصر بخارایی

گر به خونریزی آن ترک ختا برخیزد

چه صواب آید و آنگه چه خطا برخیزد

قاصدی نیست که آرد خبر دوست به دوست

مگر این دوستی از دست صبا برخیزد

دیده از نور تجلی بنماید دیدار

[...]

صائب تبریزی

چون خط از چهره آن ماه لقا برخیزد

زنگ از آیینه بینایی ما برخیزد

بر دل از رهگذر خط تو چون خط غبار

ننشسته است غباری که ز جا برخیزد

داغ غیرت به دل خضر و مسیحا سوزد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه