دل مرا چو سپهر از غمی بپردازد
هم از نخست بسیج دگر غم آغازد
مگر سپهر بدانسته است این معنی
که هیچ گونه مرا عافیت نمی سازد
ز چرخ چون بگریزم؟ که هر دم در حلق
ز خیط ابیض و اسود کمندی اندازد
ز سوز سینه اگر شرح بر زبان رانم
تنم ز تاب زبان همچو شمع بگدازد
دراز دامنی من عیان شود گر چرخ
لباس محنت بر قدّ عمرم اندازد
بسان آتش شمعست پست تر هر دم
بسر فرازی هر کس که بیشتر یازد
رباب وار شدم خرسوار در صف لهو
از آنکه چرخم بی گوشمال ننوازد
کسی که خوش سخن و راست رو بود ناچار
چو چنگ از پی هر زخم کردن افرازد
گمان ببی غمی آن مبر که در پشت
نگار خانۀ چهره بخنده بطرازد
چو حقّه هاست دل و غم چو مهره و گردون
یکی مشعبد چابک که حقّه می بازد
که جمله مهرۀ خود زیر حقّه یی دارد
که پیش چشم تو از مهره اش بپردازد
در آهنین در از آن چوب می خورد آتش
که همچو من بزبان آوری همی نازد
پریر گفت مرا خوشدلی، کجاست دل؟
چرا بجانب ما هیچ گونه نگرازد؟
جواب دادم و گفتم که دار معذورش
که از نزاحم غم با تومی نپردازد
دو سال رفت که چوگان چرخ چون گویم
بزخم حادثه از هر سویی همی تازد
هنوز روی خلاصی نمی شود روشن
مگر خدای تعالی لطیفه یی سازد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به بیان عمیق احساسات غم و رنج شاعر میپردازد. شاعر از عدم آرامش قلبش صحبت میکند و میگوید که هر بار که یک غم برطرف میشود، غم جدیدی به وجود میآید. او احساس میکند که زندگیاش تحت تأثیر چرخ گردون و حوادث ناخوشایند قرار دارد و از تاریکی و محنتهای طولانی خود رنج میبرد. شاعر به تصور فرار از این غمها اشاره میکند، اما میداند که این کار غیرممکن است. او همچنین به نداشتن خوشدلی و ناتوانی در فرار از این احساسات اشاره میکند و به این نکته میرسد که شاید تنها خدا بتواند او را از این مشکلات نجات دهد. در کل، شعر در کنار توصیف درد و رنج، به انتظار برای آرامش و نجات نیز اشاره دارد.
هوش مصنوعی: زمانی که دل من از غمهایی که دارد رها شود، باز هم از ابتدا غمهای جدیدی شروع میشود.
هوش مصنوعی: آیا آسمان فهمیده است که هیچ چیز نمیتواند به من آرامش بدهد؟
هوش مصنوعی: چطور میتوانم از دوران زندگی فرار کنم، در حالی که هر لحظه به عنوان بند بسته به دوختن سرنوشت سیاه و سفید گرفتار هستم؟
هوش مصنوعی: اگر از درد درونم سخن بگویم، بدنم به قدری میسوزد که مثل شمع آب میشود.
هوش مصنوعی: اگر چرخ سرنوشت لباس سختی و رنج را بر تن عمرم بپوشاند، دامن درازی که دارم آشکار خواهد شد.
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که مانند شعلهٔ شمع، انسانها با گذشت زمان و تلاش بیشتری که میکنند، ارتفاع و مرتبهٔ خود را بالاتر میبرند. هر کسی که بیشتر در تلاش باشد، به قلههای بالاتری دست خواهد یافت.
هوش مصنوعی: من همچون ربابی نرم و شاداب، در صف سرگرمیها در حرکت هستم، اما از آنجا که زندگیام بدون تنبیه و اصلاح نیست، نوازش نمیشود.
هوش مصنوعی: کسی که سخنوری خوشذوق و صداقت در چهرهاش وجود دارد، به ناچار باید مانند چنگی که پس از هر زخمی به صدا درمیآید، به تلاش برای بیان حرفهای خود و جلب توجه دیگران ادامه دهد.
هوش مصنوعی: نگران نباش، که در پس چهرهی زیبا، غمی وجود ندارد و تنها لبخند و شادابی به چشم میخورد.
هوش مصنوعی: دل مانند حقّهای است و غم مانند مهرهای؛ در این بازی که شبیه یک شعبدهبازی است، گردون (سرنوشت یا روزگار) حقّه را میبرد و ما را به تماشا میکشاند.
هوش مصنوعی: هر کسی در زیر ظاهری که دارد، یک راز یا حقیقتی پنهان دارد که ممکن است در چشم تو درخشش کند و تو را تحت تأثیر قرار دهد.
هوش مصنوعی: آتش به چوبی که در درب آهنی قرار دارد آسیب میزند و این مانند من است که به زبان برازنده خود ناز و فخر میکنم.
هوش مصنوعی: پری گفت: خوشدل بودن من از کجاست؟ دلِ من کجاست؟ چرا هیچ نگاهی به سوی ما نمیکند؟
هوش مصنوعی: پاسخ دادم و گفتم که او به خاطر ارتباط نزدیکش با غم و اندوه، نمیتواند از آن جدا شود و به تو توجه کند.
هوش مصنوعی: دو سال گذشت و چرخ روزگار مانند چوگان به سوی من میآید و من از بروز حوادث ناگوار در همه سو در دلهره هستم.
هوش مصنوعی: هنوز راه نجات به طور کامل مشخص نیست، مگر اینکه خداوند امکان خاصی را فراهم کند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
مکن که آه فقیران شبی برون تازد
فغان و ناله به عرش و ملائک اندازد
زتیر تخش یتیمان مگر نمیترسی
زسوز سینه پیری که ناوک اندازد
حذر همی کن از آن ناله سحرگاهی
[...]
همیشه نعمت دنیا بسوی آن یا زد
که او جزای بدیها به نیکوی سازد
در آن مقام که اسیبی از کسی رسدش
در آن بکوشد کورا بنا بنوا زد
از آن ، درخت چنین سایه دار و بارورست
[...]
کسی به عیب من از خویشتن نپردازد
که هر که مینگرم با تو عشق میبازد
فرشتهای تو بدین روشنی نه آدمیی
نه آدمیست که بر تو نظر نیندازد
نه آدمی که اگر آهنین بود شخصی
[...]
رخش، روابود، ار اسب دلبری تازد
که گوی سیم به چوگان مشک میبازد
ز ذره بیشترندش کنون هواداران
سزا بود که دل از مهر ما بپردازد
چه پردها بدرانید عشق او برما!
[...]
سپاه عشق از آن لحظه خیمه بالا زد
که سرو قامت جانان علَم به صحرا زد
ببار بر سرم ای ابر مرحمت نفسی
که برقِ شوقِ تو آتش به خرمن ما زد
اسیر زلف تو ز آن شد دلم که روز نخست
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.