گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
کمال‌الدین اسماعیل

دلم نخست که دل بر وفای یار نهاد

به بی قراری با خویشتن قرار نهاد

ز جان امید ببّرید و دل ز سر برداشت

پس انگهی قدم اندر ره استوار نهاد

بگرد خویش چو پرگار می دود بر سر

کنون که پای طلب در میان کا نهاد

هر آن ستم که ز دلدار دید در ره عشق

گناه آن همه بر بخت و روزگار نهاد

ز تنگنای دلم چون بجست قطرۀ اشک

ز راه دیده روان سر بکوی یار نهاد

هر آن سیه گریی کان دوزلف با من کرد

برفت و یک یک بر دست آن نگار نهاد

ز بیم تنگی اندر حصار سینه دلم

ذخیرۀ غم و اندوه بی شمار نهاد

مرا بخون دل خود چو تشنه دید فلک

بدست گریه ام این کام در کنار نهاد

هم از نوا در ایّام دان که نرگس تو

مرا بسان گل از نوک غمزه خار نهاد

کسی که نام فراق تو بر زبان آورد

چنان بود که زبان در دهان مار نهاد

وصال را چه کنم زین سپس؟ که مایۀ عمر

فراق او همه در راه انتظار نهاد