چو روی خوب تو خورشید آسمان هم نیست
بقد و قامت تو سر و بوستان هم نیست
به بوی آنکه به رنگ رخ تو گردد گل
بسی تکلّفها کرد و آنچنان هم نیست
به جان ز لعل تو بوسی خریدم و دانم
که گر نباشد سودی درین زیان هم نیست
دو دست من ز میانت چه طرف بر بندد
تو را چو با کمر آن نیز در میان هم نیست
امید بوس و کنار از تو شد بریده از آنک
به دیدنی ز تو قانع شدیم و آن هم نیست
کم از دهان تو باشد مرا ز لذّت وصل
که نیم چندان روزی از آن دهان هم نیست
بدادهام دل و جان تا همی خورم غم تو
که در هوای تو غم نیز رایگان هم نیست
به نیکویی و شگرفیّ تو به بانگ بلند
نه در سپاهان، کاندر همه جهان هم نیست
گرفتم آنکه دلت راست نیست با چاکر
لطافتی به دروغ از سر زبان هم نیست؟